رمان وداع عاشقی❣️🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/24 17:26 · خواندن 3 دقیقه

#وداع_عاشقــی

#_رمان

#قسمت_سیزدهم

داشتم به اطرافم نگاه میکردم که یه پسر چاق جوون کنارم نشست. سعی می‌کرد خودشو بهم نزدیک کنه. اما چیزی نمونده بود که بهم بچسبه از روی نیمکت بلند شدم.

_چی کار میکنی عوضی؟

_عزیزم. بشین. فقط میخواستم بغلت کنم.

يه بی شعور نثارش کردم و داشتم دور میشدم که کیفمو گرفت.

_ولم کن اشغال. وگرنه جیغ میزنم. 

_تو داد و فریاد بزن. مگه من میزارم دختر به این خوشگلی از دست من فرار کنه.

هر چی تقلا میکردم بی فایده بود.

دیدم آران داره برمیگرده. بیشتر فریاد زدم.

_(پسر):آران کدوم عوضی ایه؟

_حرف دهنتو بفهم روانی.

آبمیوه ها رو رها کرد و به حالت دو سمت من دویید.

پسره تا آران و دید منو هل داد و با کمر افتادم زمین. از درد زیاد به خودم می‌پیچیدم که دیدم آران داره با مشت هایی که هواله صورت اون مردک میکنه خون بالا میاره.

آران : یه بار دیگه ببینم از این غلطا میکنی تضمین نمیکنم صورتت یه جای سالم توش بمونه. 

آران با نگرانی نزدیکم اومد.

آران : سارگل؟ خوبی؟ مردک علاف. چی کارت داشت؟

با من من کنان گفتم : آ آران... به خدا من کاری باهاش نداشتم.

تا خواستم ادامه جملمو بگم دستشو رو لبم گذاشت.

آران : سسسسس. میتونی بلند شی؟

_آره. چیزی نیست.

دست آران و گرفتم و رفتیم داخل ماشین. با لبخند غم داری تک تک اجزای صورتمو کاویید.

آران : من از اونام كه اگه دوستت داشته باشم دنيا مال تو ميشه. 

***

از صبح تو بیمارستان سرم شلوغ بود. آرانم درگیر عمل و کاراش بود.

رفتم پذیرش. هنوزم به خاطر هل دادن سره تو پارک کمرم درد میکرد.

.

آران : درد داری؟

برگشتم و تو صورتش خیره شدم. 

_درد کمرم تو دردی که تو قلبمه خیلی کمه.

چهره آران باز هم پر از درد شد.

با فاصله و قدم های محکم سعی کردم ازش فاصله بگیرم تا بچه ها متوجه رابطه‌ی منو آران نشن.

تا شب تو بیمارستان مشغول بودم. از اون ورم کمر دردم بیشتر شده بود.

رفتم اتاق رست یه کم استراحت کنم. صندلی رو کشیدم کنار و با نشستنم یه آخی گفتم که باعث شد یه کم کمرم آروم بگیره.

سرمو گذاشتم رو میز و خواستم یه کم بخوابم که با اومدن نگار پشیمون شدم.

با لبخند نگاش کردم.

نگار : به. سلام سارگل بی....

_سسسسس. باز اومدی میخوای فحش نثار ما کنی؟ به جای خسته نباشیده دیگه.

نگارم مثل من صندلی رو کنار کشید و نشست.

نگار : ببینم!؟ تو چت شده بود امروزحالت خوب بود؟

_آره. یه کم کمرم درد میکرد که اونم به خاطر این بود که سرپا بودم.

نگار : باشه بابا. مثلا ما باور کردیم.

لبمو کج کردم و از اتاق خارج شدم...

#ادامه_دارد...🌻

 

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌