رمان وداع عاشقی پارت ②
#وداع_عاشقــی🌈🌸
#_رمان❤🌻
پاشنه کفشمو به زمین کوبیدم و با یه نفس عمیق در دستشویی و باز کردم.
خدا رو شکر غیر از نگار کس دیگه ای تو بخش نبود.
رفتم سمتشو اونم از خنده دلشو گرفته بود.
_هووووی چته؟ مگه خستگی شاخ و دم داره؟
نگار : نه آخه... خیلی با مزه شده بودی. یعنی تو اون ساعت کسی بی خیال تر از تو پیدا نمیشد.
نمیدیدی دکتر افشار چه جوری نگات میکرد.
_خ خب چی میگفت؟
نگار : میگفت یعنی اینقدر در طول روز خسته میشین که به همچنین حالی دچار میشین؟ ما هم جز خندیدن کار دیگه ای نمیتونستیم بکنیم.
_واقعا که. به جایی که بیای منو بیدار کنی، وایستادی به من میخندی؟
نگار : خب گریه میکردم؟
با چشم غره ای که رفتم نگار خشکش زد. دوسش داشتم اما از بعضی از کاراش ناراحت میشدم.
رفتم بالا سر بیمارا و یه سر بهشون زدم.
گوشیمو دراورم و با باز شدن صفحه گوشیم با 112 تا تماس از مادرم مواجه شدم.
شمارشو گرفتم و بعد از 3 بوق صداش پخش شد.
_الو سلام مامان. چی شده اینقدر تماس گرفته بودی؟
مامان : سلام عزیزم. دختر خالت امسال کنکور داره. بهم گفته تا ساعت 10 شب این سوالاتو براش حل کنی.
_کدوم سوالا؟
مامان : برات فرستادم. برو ببین جوابشو بفرست.
با این که سرم شلوغ بود اما دلم نمیومد به مامانم نه بگم. یه چشمی گفتم و سوالاتو باز کردم.
30 تا سوال. الانم ساعت 9 شب. منم وقت ندارم.
چی کار کنم! سرم داشت آتیش میگرفت.
رفتم پذیرش یه برگه درآوردم و شروع به حل کردن سوالا کردم. یه نیم ساعتی گذشته بود هنوز 11 تا سوال مونده بود که با صدای کسی بالای سرم، خودکار از دستم افتاد.
آران : اشتباه حل کردی.
تو چشماش زل زدم. یعنی از کی بالا سرم بود؟
_چ چی؟
يه تای ابروشو انداخت بالا و با لبخند گفت :هیچی. گفتم راه حلت اشتباهه.
_خ خب میشه کمکم کنین حلشون کنم؟
دیدم خودکار و از تو جیب روپوشش برداشت و گوشیه منو سمت خودش برگردوند و زیر 10 دقیقه تمام سوالاتمو هم چک کرد همه باقی مونده ها رو حل کرد.
خودکار و روی برگه گذاشت و گفت :
سوالات سختی بود. همه رو درست نوشته بودی. باقی مونده ها رم خودم حل کردم.
_دستتون درد نکنه استاد. خیلی لطف کردین.
آران : لطف نبود. کاری نداشت حل کردنش. از چشاتم معلومه که خیلی خسته ای.
_ب بله. خیلی خستم. اگه اجازه بدید من برم یه سر به بیمارا به زنم.
آران : وایستا. به نظرم بیشتر از بیمارا من نیازمند دکترم.
و بعد با دستش به سمت در اتاقش اشاره کرد که برم داخل...
#ادامه_دارد...🌻