#داستانک
·
1399/11/11 07:53
·
یک روز پیر مردی سوار اتوبوس شد....
تو اتوبوس یه دختر بی حجاب رو دید بهش گفت: دخترم این چه حجابی که داری همه ی موهات بیرونه😕
دختر با پررویی گفت: تو نگاه نکن
بعد از چند دقیقه پیرمرد کفشش رو درآورد و بوی جوراب در فضا پیچید🙊
دختر با صدای بلند گفت: این چه کاریه که می کنی خفمون کردی😫
پیرمرد گفت: تو بو نکن🙂
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تا الان نهی از منکر به این قشنگی ندیده بودم❤🌻