BIAK PINK

❤BIAK PINK🖤

حال خوب🌼🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/09 07:27 ·

اصلا مهربونی رو باید تو سادگی پیدا کرد.....

اصلا زیبایی رو باید، در چشم های نگران برای #انسان_بودن پیدا کرد....😍😍

اصلا حال خوب یعنی

✅دختر

✅دختر زیبا

✅دختر زیبای ساده پوش

✅دختر زیبای ساده پوش مهربان

 

اصلا حال خوب یعنی:

تو...❤

رمان وداع عاشقی پارت ②

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/09 07:11 ·

#وداع_عاشقــی🌈🌸

#_رمان❤🌻

پاشنه کفشمو به زمین کوبیدم و با یه نفس عمیق در دستشویی و باز کردم.

خدا رو شکر غیر از نگار کس دیگه ای تو بخش نبود.

رفتم سمتشو اونم از خنده دلشو گرفته بود.

_هووووی چته؟ مگه خستگی شاخ و دم داره؟

نگار : نه آخه... خیلی با مزه شده بودی. یعنی تو اون ساعت کسی بی خیال تر از تو پیدا نمیشد.

نمیدیدی دکتر افشار چه جوری نگات می‌کرد.

_خ خب چی میگفت؟

نگار : میگفت یعنی اینقدر در طول روز خسته میشین که به همچنین حالی دچار میشین؟ ما هم جز خندیدن کار دیگه ای نمیتونستیم بکنیم.

_واقعا که. به جایی که بیای منو بیدار کنی، وایستادی به من میخندی؟

نگار : خب گریه میکردم؟

با چشم غره ای که رفتم نگار خشکش زد. دوسش داشتم اما از بعضی از کاراش ناراحت میشدم.

رفتم بالا سر بیمارا و یه سر بهشون زدم.

گوشیمو دراورم و با باز شدن صفحه گوشیم با 112 تا تماس از مادرم مواجه شدم.

شمارشو گرفتم و بعد از 3 بوق صداش پخش شد.

_الو سلام مامان. چی شده اینقدر تماس گرفته بودی؟

مامان : سلام عزیزم. دختر خالت امسال کنکور داره. بهم گفته تا ساعت 10 شب این سوالاتو براش حل کنی.

_کدوم سوالا؟

مامان : برات فرستادم. برو ببین جوابشو بفرست.

با این که سرم شلوغ بود اما دلم نمیومد به مامانم نه بگم. یه چشمی گفتم و سوالاتو باز کردم.

30 تا سوال. الانم ساعت 9 شب. منم وقت ندارم.

چی کار کنم! سرم داشت آتیش می‌گرفت.

رفتم پذیرش یه برگه درآوردم و شروع به حل کردن سوالا کردم. یه نیم ساعتی گذشته بود هنوز 11 تا سوال مونده بود که با صدای کسی بالای سرم، خودکار از دستم افتاد.

آران : اشتباه حل کردی.

تو چشماش زل زدم. یعنی از کی بالا سرم بود؟

_چ چی؟

يه تای ابروشو انداخت بالا و با لبخند گفت :هیچی. گفتم راه حلت اشتباهه.

_خ خب میشه کمکم کنین حلشون کنم؟

دیدم خودکار و از تو جیب روپوشش برداشت و گوشیه منو سمت خودش برگردوند و زیر 10 دقیقه تمام سوالاتمو هم چک کرد همه باقی مونده ها رو حل کرد.

خودکار و روی برگه گذاشت و گفت :

سوالات سختی بود. همه رو درست نوشته بودی. باقی مونده ها رم خودم حل کردم.

_دستتون درد نکنه استاد. خیلی لطف کردین.

آران : لطف نبود. کاری نداشت حل کردنش. از چشاتم معلومه که خیلی خسته ای.

_ب بله. خیلی خستم. اگه اجازه بدید من برم یه سر به بیمارا به زنم.

آران : وایستا. به نظرم بیشتر از بیمارا من نیازمند دکترم.

و بعد با دستش به سمت در اتاقش اشاره کرد که برم داخل...

#ادامه_دارد...🌻

شب بخیر🙂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/08 18:58 ·

و خدایی که در این نزدیکیست...

لای این شب بو ها.....

زیر آن کاج بلند.....

روی آگاهی آب....

روی قانون گیاه.....

 

🌹سهراب سپهری🌹

شبتون آرومـــــــــــــــــــــــــ🌙⏰💤

#داستانک

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/08 18:54 ·

روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت. در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد.

 

در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: من ایمیل ندارم.

 

مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم.

 

مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد. از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد.

 

یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت: ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم.

 

مرد گفت: ایمیل ندارم

 

مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین

 

مرد گفت: احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم!

 

خیلی عجیبه.....

مگه نه؟🌻♥

چادر صلاح یک زن است🌹🌹

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/08 09:25 ·

*📛*خواب شیطانی اجانب برای زنان چادر به سر ایرانی!*

 

✡مارتین ایندیک

 

🌀مارتین ایندیک، از عناصر اصلی محقق آمریکایی درباره اسلام و خاورمیانه در اظهاراتی آورده: دیگر وقت آن نیست که دانشجویان را به خیابان ها بکشانیم؛ بلکه باید چادر را از سر زنان برداشت و از این طریق می توان نظام اسلامی ایران را سرنگون کرد.

 

 

✡میشل هوئلیک

 

🌀میشل نویسنده اسلام ستیز فرانسوی می گوید: جنگ بر ضد اسلام گرایی؛ با کشتن مسلمانان فایده ای ندارد؛ فقط با فاسد کردن آن ها می‌توان به پیروزی دست یافت. پس باید به جای بمب بر سر مسلمانان دامن ها ی کوتاه فرو بریزیم.

 

 

✡جیمز لادن

 

🌀خبرنگار رادیو ملی آمریکایی طی گزارشی با خوشحالی اعلام کرد: مردم ایران برای آزادی بیشتر فشار آورده اند. اکنون انواعی از موسیقی که قبلاً با مخالفت شدید رو به رو بود؛ عمومیت یافته؛ و زن ها حجاب را تعدیل می کنند و کت های آنان کوتاه و کوتاه تر می شود.

 

✡دیوید کیو

 

🌀دیوید کیو مامور سابق سیا: مهم ترین حرکت در جهت براندازی جمهوری اسلامی، تغییر فرهنگ جامعه فعلی ایران است و ما مصمم به آن هستیم.

 

 

✡کنت دمارانش

 

🌀کنت دمارانش رئیس سابق جاسوسی فرانسه در اظهاراتی به ریگان رئیس جمهور سابق آمریکا گفت: شما نمی توانید با یک عقیده به وسیله تانک و هواپیما مبارزه کنید. شما باید با هر عقیده ای به وسیله عقیده بجنگید. این بار دشمن ما مذهب است.

 

 

✡بنیامین نتانیاهو

 

🌀به کمیته اصلاح دولتی آمریکا گفت: آمریکا می تواند با پخش سریال هایی که افراد زیبارویِ جوان را در وضعیت های متنوعی از برهنگی نشان می دهند و زندگی های فریبنده و مادی گرایانه دارند و رابطه های بی قید جنسی برقرار می کنند یک انقلاب را علیه حکومت ایران به راه اندازد. این[سریال ها] واقعا براندازانه هستند. جوانان ایرانی دلشان از لباس های دلپسندی که دراین سریال ها می بینند خواهد خواست. آن ها استخرها و زندگی های پرزرق و برق راخواهند خواست.

 

 

✡مستر همفر

 

🌀جاسوس معروف انگلیسی: زنان مسلمان دارای حجاب محکم هستند و نفوذ فساد در میانشان ممکن نیست. به هر وسیله ای شده باید آن ها را از حجاب اسلام خارج کرد. آنگاه مردان و جوانان فریفته می شوند و فساد در کانون خانواده ها رخنه می کند.

 

 

✡مقامات آمریکا

 

🌀یکی از جاسوسان کاخ سفید در گزارش خود آورده است: ما موفق شدیم چادر مشکی زن ایرانی را به چادر توری و گل دار تبدیل کنیم چادر را هم به مانتو و مانتوهای بلند را به مانتوهای رنگین تنگ و خیلی کوتاه. اکنون از حجاب برخی زنان مسلمان فقط یک روسری مانده است.

 

🌀یکی از مقامات بلند پایه آمریکا در ارتباط با پوشش در ایران گفت: هر زن چادری در کوی و برزن ایران؛ به منزله پرچم جمهوری اسلامی ایران است؛ لذا ما برای براندازی این نظام؛ باید حجاب را سست نماییم.

حجاب پرچم مبارزه با تهاجم فرهنگی است.

 

#چادر_جلوه گر شکوه زن مسلمان!

 

 

📡برای رضای الهی☝️آنرا نشر دهید.

😊

#داستانک

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/08 07:43 ·

 بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن.

 حاجی داشت حرف زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می کرد.

 قاشق اول را نخورده بود روبه عبادیان کرد و پرسید: عبادی بچه ها شام چی داشتند؟

_  همین رو.

+ واقعا؟ جون حاجی؟

 عبادی نگاهش را دزدید و گفت: تن رو فردا ظهر میدیم...

 حاجی قاشق را برگردان غذا توی گلویم گیر کرده.

_ حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیدیم.

حاجی همینطور که کنار می کشید گفت:  به خدا منم فردا ظهر میخورم.

 


🌹شهید محمد ابراهیم همت🌻❤

رمان وداع عشقی پارت ①

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/08 04:46 ·

 (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤

#وداع_عاشقــی😍😘💕

#_رمان

تو حیاط نشسته بودیم و من با دقت به حرفای دکتر افشار گوش میدادم که بالاخره حرفاش تموم شد.

آران : خب خب. قرار بود به خبر خوب هم بدم.

همه ذوق زده نگاش میکردن.

دکتر یه کم بچه ها رو اذیت کرد ولی بعدش گفت : خب هفته بعد میخوایم بریم شمال. همه بچه های بخش بیمارستان.

میخوام یه کم حال و هواتون عوض بشه.

بعد از گفتن این خبر همه دست و جیغ و سوت کشیدن و کلی از دکتر افشار تشکر کردن.

ولی من بی اهمیت به بقیه نگاه می‌کردم.

خدا رو شکر جلسه هم تموم شد و داشتم بلند میشدم که برم سمت در خروجی که با صدای آران به خودم اومدم.

آران : خب خانوم وهابی؟ برای هفته بعد میاین دیگه؟ نه؟

_نه متاسفانه. نمیتونم.

يه تای ابروشو بالا انداخت و با یه لبخند کمرنگی که گفت:اصرار نمیکنم بیاین. چون نمیتونم به زور بیارمتون. هر جور مایلید. روز خوش.

_ممنون. خدانگهدار.

***

امروز شیفتم صبح بود.

با این که کمبود خواب داشت کلافم می‌کرد اما مجبور بودم برم بیمارستان....

بخش تقریبا شلوغ بود.

منم به چند تا مريض سر زدم و تا ساعت 4 ظهر مشغول بودم.

میدونستم دکتر افشار عمل داره. برای همین میتونستم راحت توی بخش برم و بیام.

احساس می‌کردم همه بچه های بخش بی حوصله بودن.

با این که فضای بیمارستان با وجود دکتر افشار همیشه صمیمی و گرم بود اما جدی بودن دکتر افشار همیشه موقع کار بود نه چیزه دیگه ای.

سرم خلوت بود. برای همین سمت اتاق رست رفتم تا یه کم استراحت کنم اما باز دوباره صدای دکتر افشار متوقفم کرد. 

برگشتم و تو چشماش زل زدم. یه خسته نباشید گفتم و منتظر موندم تا ببینم چی میخواد بهم بگه. 

آران : همچنین. شما هم خسته نباشید. 

بعد با نگاه نافذی که داشت خیره شد تو چشمام. 

آران : چشمات سبزه؟ 

_بله. 

آران : زیر چشمات گود شدن. برو استراحت کن. 

و بعد با یه چشمک دیگه و اشاره به در اتاق رست بهم فهموند که برم یه کم بخوابم. 

بعضی وقتا خیلی مهربون و شیطون میشد. بعضی وقتا هم نمیشد بهش نزدیک شد... 

رفتم تو اتاق و سرمو رو میز گذاشتم اما چشام گرم شدن و نفهمیدم... 

با سر و صدای عجیب و خنده هایی که به گوش می‌رسید از خواب بیدار شدم... 

اوه اوه اوه. ساعت 8 شب بود. چقدر خوابیده بودم. مطمئنم اگه برم بخش دکتر افشار منو ببینه میگه چه خوش خواب. 

ولی خستگیم نسبت به قبل خیلی کمتر بود. ترجیح دادم برم شیفتمو با یکی از بچه ها عوض کنم حداقل شب بمونم. 

اما یه نگاه به در باز شده‌ی اتاق انداختم. نگار و شیرین و چند تا از بچه ها دم در وایستاده بودن و تا منو دیدن پقی زدن زیر خنده. 

یا خداا. دکتر افشارم که بود. قدش نسبت به بقیه دکترا برتری می‌کرد. دست به سینه و خونسرد و با یه لبخند زیبایی که گوشه لبش نقش بسته بود کنار بچه ها به چهره خنده دار و خواب آلود با نمک من نگاه می‌کرد. 

منم یه لبخند کوتاهی زدم و سرمو انداختم پایین و رفتم بیرون. از بس خجالت کشیده بودم که نمیتونستم برگردم طبقه بالا.

مستقیم رفتم دستشویی و یه آبی به صورتم زدم و لپای سرخ و سفیدم و نگاه میکردم. چتری های موهام خیلی بانمکم کرده بود.

چشام پف کرده بود. خودمم خندم گرفته بود. 

اما چرا همه دم در منو تماشا میکردن خدا عالم است. 

#ادامه_دارد...🌻