BIAK PINK

❤BIAK PINK🖤

زبان انگلیسی🍎

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/18 05:08 ·

#زنگ_اصطلاحات

❇️ عبارات کاربردی همراه با Fellow 🌴🐾😆

🌹 Fellow citizen  

هم شهری

💐 Fellow countryman  

🐣هم وطن

🌙 Fellow passenger 

🍀 هم سفر

🦋 Fellow traveller   

🌷هم سفر

😇Fellow player   

🖤هم بازی 

😻Fellow student   

💕هم شاگردی

🦄 Fellow worker  

💋 همکار

𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉💖⃢🌸

😍🌿⃟..͜

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

رمان وداع عاشقی پارت ⓪①

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/18 04:59 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

#_قسمت_دهم

ساعت 8 شب بود و دیگه کم کم آماده شدم تا برم بیمارستان.

با اینکه هنوز خسته بودم اما مجبور بودم.

بی هیچ حرفی خداحافظی کردم و رفتم.

بعد از 15 دقیقه رسیدم. نگار و دیدم که داره با دکتر سلامی حرف میزنه.

يه لبخندی زدم و رفتم لباسمو عوض کردم. تقریبا میشه گفت بخش خلوت و آروم بود.

يه سر به بیمارا زدم و برگشتم بخش.

نگار با لبخندی شیطون نزدیکم شد.

نگار : سلااااام.

_اوه اوه. چقدر پر انرژی. چی خوردی تو امروز؟

نگار : اسفناج.

بعد دو تایی زدیم زیر خنده.

در حال حرف زدن بودیم که دکتر افشار با چهره‌ی سرشار از محبت و خیلی متین و سنگین نزدیک ما شد. همون لباسای دیشب تنش بود. فک کنم از دیشب خونه نرفته بود.

افشار : سلام خانوما. خسته نباشین.

_سلام دکتر. همچنین.

افشار : میخواستم بگم که این هفته یه جلسه گرفتم. البته تو منزل شخصیه خودم. بعدشم یه دورهمیه کوتاه داریم و یه خبر خوب. تشریف میارین دیگه؟

تا خواستم حرف بزنم که حرفمو قطع کرد.

افشار : البته که باید برای جلسه بیاین. ولی بعدش دیگه اختیاریه.

بعد با لحن شیطونی گفت : اگه بعد جلسه برید که از لذت بی پایان دکتر ها بی نصیب میمونین.

و بعد با یه چشمک از ما دور شد.

_عه عه عه. دیدی نگار؟ اصلا نذاشت من حرف بزنم.

نگار : آره دیدم. ولی چشمک تهشم دیدم. فک کنم خیلی دوست داره که اینقدر باهات صمیمیه ها! با هر کسی اینقدر راحت نیست.

_میشه این مزخرفاتو تموم کنی؟!

نگار : وا چرا ترش میکنی عزیزم؟؟ مگه دروغ میگم؟!

_نگااااار؟ برو به کارت برس.

نگار : باشه سارگل جونی. من رفتم.

***

با کلی استرس یه مانتوی طلایی و یه یه شال شیری پوشیدم و آرایشمو تمدید کردم و کیفمو برداشتم و رفتم بیرون.

آخه الان وقت جلسه بود؟؟!!

این دکتر افشارم بی کاره ها!

تو راه کلی با خودم حرف زدم که بالاخره بعد از 20 دقیقه رسیدم.

دیگه پاهام سست شده بود. ماشینو پارک کردم و رفتم داخل.

يه خونه بزرگ با یه حیاط شیک و قشنگ. معلوم بود یه چند نفری اومده بودن. به سمت در ورودی رفتم.

با تعدادی چشم مواجه شدم که بهم نگاه میکردن.

دیدم نگار با لبخند نزدیکم میشه.

نگار : به‌به. خوشگل کردی باز که.

_این چه جلسه ایه؟ کو خود دکتر؟

که با صدایی برگشتیم.

افشار : خب خب. میبینم که دنبال من میگردین.

با یه لبخند خیلی قشنگ و یه تیپ خیلی جذاب.

باورم نمیشد همون دکتریه که تو بیمارستانه.

موهای خوش فرم. شلوار چسب مشکی. کت مشکی چسب.

ته ریش جذاب.

يه چند دقیقه ای تو چشام خیره موند.

بعد نگار با یه خنده‌ی با نمکی ما رو ترک کرد.

_ببخشید دکتر جلسه کی شروع میشه؟

يه تای ابروشو انداخت بالا و با خنده‌ی جذابی گفت :

یعنی اینقدر عجله داری؟!؟ حالا حالا ها تا جلسه مونده.

چشام گرد شد.

_پس چرا گفتین جلسه هست؟

_دروغ نگفتم. جلسه هست. اما هنوز شروع نشده.

میتونید یه کم خوش بگذرونین تا بقیه دوستان هم تشریف بیارن.

و با یه چشمک همیشگی دستاشو تو جيبش کرد.

با صدای دکتر سلامی که داشت داد میزد برگشتیم سمتش.

دکتر سلامی : آران جان بیا دیگه. کجا رفتی؟

دیدم دکتر افشار با یه لبخند به دکتر سلامی اشاره کرد.

افشار : میبینین خانوم وهابی!؟ یه لحظه هم منو رها نمیکنن.

راحت باشین. و بعد دوباره چشمک زد و رفت.

دیگه از بس چشمک زده بود که یه لحظه فکر کردم خودمم دارم چشمک میزنم. به خودم مسلط شدم و یه صندلی رو که تقریبا اطرافش خلوت بود و برای نشستن انتخاب کردم...

#ادامه_دارد...🌻

سلام...ببخشید😊❤

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/18 04:55 ·

سلام صبح بخیر دختراااااا😊

میبخشید دیروز پست نگذاشتم اصلا نمیتونستم درگیر مدرسه و رمان جدید و خفنی که قراره براتون بگذارم بودم🧸🍎

خب خب خب دیگه زیاد نحرفیم بریم اول سراغ رماننننننن😊😄

خبر بد😕🌼

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 11:19 ·

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

✅در چند ماه اخیر یسری گروه های درشاد ایجاد شده که شماره های شمارا میگیرن و عضو گروهتون میکنن.

✅و شما هم شماره هاتون میدین که اد بشین در گروه ولی به چند نکته توجه کنید:

1⃣سودجویانی در شاد در حال فعالیت هستن که هدفشون معلوم نیست چی هست و از شماره های شما سو استفاده میکنند.

2⃣اگر به هر دلیلی عضو گروه ها خواستین بشويد از طرف مقابل اطمینان حاصل کنید و شماره بدین که دردسر نشه براتون.

3⃣کانال هایی که فیلتر شده بودند دیگه نمیتونن لینک ایجاد کنند و به همین دلیل شماره میگیرن تا عضو کانال کنند این افراد مورد تایید و با شخصیت هستند اشکالی ندارد شماره هاتون و بدین که عضو کانال بشید بعداز اد کردن شماره های شما حذف می شود.

❌بازم تاکید ‌میکنم به هیچ عنوان نشناخته و مورد تایید نشده شماره‌ های خود را به اشتراک نزارید❌

عجایب🌷🙂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 11:16 ·

قلب انسان بطورمتوسط ۱۰۰ هزارباردرسال میتپد.😊

سطح شهر مکزیک سالانه ۲۵ سانتی متر نشست میکند.😍

۵۰% جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نکرده اند.🎈

در هر ۵ ثانیه یک کامپیوتر در سطح جهان به ویروس آلوده می شود.❣️

ظروف پلاستیکی ۵۰هزارسال طول میکشدتادرطبیعت شروع به تجزیه شدن کند.🌈

موشهای صحرائی سالانه ۱/۳ منابع وذخائرعذائی جهان رانابود می سازند. 📸🌼

دلم میسوزه....😔🦋🕸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 11:06 ·

💥دلم میسوزه واسه این چشما...😔

چشمایی که اون دنیا خیلی حرف برا گفتن دارن...

🌸رفیق! تو این دوره زمونه خیییلی حواست به چشمات باشه...

✨نکنه با یک نگاه که فقط یک لحظه لذت داره، پشیمونی و بدبختی ابدی برا خودت درست کنی...

اینو ببین😭😭👇

به اجداد طاهرینم قسم؛ برای هر نگاه به نامحرم، انسان را دو هزار سال نگه می‌دارند!ٍ!

👤•.آیت الله سید جواد حیدری(ره)•.

دوهزار سال کم نیستاااا😢

#توبه_کن_رفیق

#خدا_منتظرته🙌

مکالمه حرفه ای🧸🌻♥

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 11:00 ·

👼🏻🦋مکالمه کاربردی در انگلیـسی🍂✨

#حرفه_ای

 

💁🏻‍♀I’m not sure what time I’m coming back.

🙆🏻‍♀من مطمئن نیستم کی برمیگردم.

 

💁🏻‍♂What are you thinking about?

🙆🏻‍♂به چی فکر میکنی؟

 

💁🏻‍♀I’m thinking about my lesson.

🙆🏻‍♀دارم به درسهایم فکر می کنم.

 

💁🏻‍♂Who are you writing to?

🙆🏻‍♂برای کی داری می نویسی؟ 

 

💁🏻‍♀I’m writing to a friend of mine in South America.

🙆🏻‍♀من در حال نوشتن برای یکی از دوستانم در آمریکای جنوبی هستم.

 

💁🏻‍♂By the way, who are you waiting for?

🙆🏻‍♂به هر حال، شما منتظر کی هستید؟

 

💁🏻‍♀I’m not waiting for anybody.

🙆🏻‍♀منتظر کسی نیستم

❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

رمان وداع عاشقی پارت ⑨

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 10:56 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

نگار که از روی زمین پا شده بود خودشو تکون داد و نزدیک من اومد.

افشار : خانوم وهابی؟ شما حالتون خوبه؟

_ب بله. چیزی نشده.

نگار : ای وای سارگل ببخشید اصلا نفهمیدم چرا پام پیچ خورد.

دکتر سلامی : اگه سرتون گیج میره میخواین یه چند دقیقه ای بشینین!

_نه. ممنون. حالم خوبه.

دیدم دکتر افشار سرپا وایستاده بود و فقط نگام می‌کرد.

افشار : از من گفتن بود. از پله ها بری پایین به احتمال صد در صد با کله میفتی.

_نیازی نیست نگران من باشين دکتر. فقط سرم گیج میره. همین.

بعد با حالت خیلی جدی از کنارشون گذشتم و با هر قدمی که برمی‌داشتم هر لحظه به یاد حرف دکتر افشار میفتادم که نکنه الان بیفتم که با پیروزی از پله ها پایین اومدم.

سوار ماشین شدمو بعد از 40 دقیقه رسیدم خونه.

*

روی تخت دراز کشیده بودم و تصمیم گرفتم به نگار زنگ بزنم.

بعد از 4 بوق صدای نگار و شنیدم.

نگار : الو سلام خوبی سارگل؟

_سلام چلاق. بله به لطف چلاق بازی های شما.

نگار : بی ادب چلاق چیه؟ تو تا حالا نیفتادی؟

_چرا اتفاقا آخرين باری که افتاده بودم برمیگرده به 4_5 سالگیم.

نگار : خب بابا. فهمیدم خانوم حواس جمع. حالا چیه زنگ زدی؟

_هیچی دلم برای دوست دست و پا چلفتیم تنگ شده بود گفتم زنگ بزنم ببینم این دفعه کجا افتاده؟

نگار : هر هر هر. چقدر با مزه بود.

میگم سارگل؟

_هان؟

نگار : هان چیه با ادب؟

_خب بله.

نگار : اصلا نمیگم.

_فدای سرم نگو.

نگار : عه؟ لوس نشو دیگه. چون اصرار میکنی میگم.

_می‌شنوم.

نگار : این هفته خونه‌ی دکتر افشارشون هم جلسه است هم مهمونی. بعدشم دکتر جون میخواد یه خبر خوبم بده.

بعد با ذوق ادامه داد : میای؟

_نه بابا. واسه مهمونی وقتی ندارم.

نگار : خب حداقل جلسشو بیا که. مهمه ها.

_باشه ببینم چی میشه.

نگار : خب هر جور راحتی. کاری باری چیزی نداری؟

_نع. برو مواظب پاهاتم باش تو خیابون رو یکی نیفتی.

نگار : سارگل به جان خودم میام اونجا میزنمتا!!

بعد با خنده گفتم : باشه بابا. خدافظ.

نگار : خدافظ.

*

صبح با صدای مامانم که بالا سرم نشسته بود بیدار شدم.

با تعجب نشستم و نگاش کردم.

_سلام مامان. چی شده؟!؟

مامان : اومدم بیدارت کنم دوباره دیر نکنی.

_ای بابا مامان گلم. امشب شیفتم شبه. موقعی که میخوام بیدارم کنی نمیکنی موقعی که میخوام بخوابم بیدارم میکنی.

بعد دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم.

مامان : وا؟ خب حالا مگه چی شده؟ بگیر بخواب.

بعد از اینکه مامانم از اتاق خارج شد سعی کردم بخوابم. اما مگه خوابم می‌برد؟

چاره ای ندیدم و از روی تخت بلند شدم.

به ساعتم نگاه انداختم. ساعت 7 صبح بود. لب و لوچم با دیدن ساعت آویزون شد.

یعنی این هفته دکتر افشار چی میخواست بگه که همه رو تو خونش دعوت کرده بود؟؟ شونمو انداختم بالا و رفتم سمت دستشویی...

#ادامه_دارد...🌻

منتظر باشید داریم به جاهای خفن داستان میرسیم...💘🇮🇷

 

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌

سبک زندگی✔️❣️

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 10:51 ·

✅ فقط یه حرف دیگه بزنم امروز و کافی باشه.

همه حرم ها اینطوریه...

🌷 ولی یه حرمی هست که با همه فرق داره...

یه اقای نازنینی هست که وقتی میری دم حرمش میخوای بگی ا ادخل یا مولای...

نرسیده به حرم امام حسین فداش بشم، قبل از اینکه اذن دخول رو بگی، اشکات جاری میشه..

🌷 اصلا نمیتونی بگی....

امام حسین نمیذاره...بفرمایید *داخل... بیا ببینم منتظرت بودم...*

*ممنونم ازت آقای من....* 😭💖

خدایا ما رو تا آخر عمر از زائرین خوب اباعبدالله الحسین قرار بده....

سبک زندگی 🌸🙂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 10:44 ·

✅ هر کدوم از اینا رو بهش عمیقا نگاه کنی ضجه میزنی...

 

*"من احساساتی نیستم" رو میذاری کنار!*

 

🔵 میفرماید: وقتی خواستی حرم یکی از اولیای الهی بری دم در بایست و اذن دخول رو بخون.

میگی:

ا ادخل یا مولای...

*آقای من، آیا اجازه میدی بیام داخل....*😓

🌷 بزرگان فرمودن وقتی خواستی داخل بشی و گفتی ا ادخل یا مولای و یه قطره اشک ریختی یعنی امام فرموده: *بفرمایید داخل... سلام. بفرمایید. منتظرت بودم...*

حالا این اشک چیه؟

📌 *همون #توجه و تمرکز ذهن هست...

نماز😍❤

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/16 10:40 ·

الهی که بتونیم با توجه نماز بخونیم.

 

✴️ مدت ها بود پیش خودم فکر میکردم و میگفتم آیت الله بهجت رحمه الله علیه وقت نماز یه جاهایی گریه میکردن که آدم میگه خب اینجا که گریه نداره!

 

🔵 آخه الان ایشون داره به چه مفهومی فکر میکنه که گریه میکنه؟

 

میگفت : *الله الصمد*

 

شروع میکرد به گریه کردن...

 

ای بابا! اینجا چرا گریه میکنه؟!

 

از یه صاحب دلی پرسیدم داستان چیه. اون بزرگوار هم هی میگفت *الله الصمد* و گریه میکرد...

 

گفتم چرا؟

 

گفت: *الله الصمد* یعنی چی؟

 

یعنی خدا بی نیازه... آیا بی نیاز میخواد تو رو اذیت کنه که گفته نماز بخون؟

 

💕 *بی نیاز، وقتی بری پیشش تو رو هم بی نیاز میکنه...*

 

💕 بی نیاز، گروکشی نمیکنه از تو....

 

💕 بی نیاز، چیزی از تو نمیخواد...

 

💕 بی نیاز، فقط بهت لطف میکنه....

سخن ارزشمند🍂✔️😊

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 12:41 ·

✨﷽✨

 

✍امام رضا علیه السلام می‌فرماید: 

هفت چیز بدون هفت چیز دیگر، مسخره است: ✔️👇🏻

 

🌸🌈1⃣هر کس با زبان استغفار کند ولی در قلب استغفار نکند، خود را مسخره کرده. 

🌸🌈2⃣ هر کس از خدا توفیق بخواهد و کوشش ننماید، خود را مسخره کرده. 

 

🌸🌈3⃣ هر کس هوشیاری و احتیاط در زندگی بطلبد ولی بی مبالاتی کند، خود را مسخره نموده. 

 

🌸🌈4⃣هر کس از خدا بهشت بخواهد و بر مشکلات عبادت صبر نکند، خود را مسخره کرده. 

 

🌸🌈5⃣هر کس از آتش جهنم به خدا پناه برد ولی خواسته‌های نا مشروع دنیا را ترک ننماید، خود را مسخره نموده. 

 

🌸🌈6⃣ و هر کس به یاد خدا باشد ولی سرعت برای دیدارش نگیرد خود را مسخره کرده. 

 

📗بحارالانوار

💮💮💮💮💮💮

متن🌈🌹🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 12:38 ·

Mom, I definitely should tell you this more often, but I appreciate all you do very much! I love you and hope you 🌈enjoy your special day!

🌈🍁🙂❣️

مامان، من همیشه باید بهت این را بگویم، من تمام کارهایی که میکنی خیلی تحسین می کنم! دوستت دارم و آرزومندم در روز خاصت لذت ببری.❣️🙂🍁🌈

مادر...🙂🌹🌈

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 06:02 ·

امروز روز مادر است و یاد تمام مادر ها در یاد ما...♥

چه آنهایی که کنارمان هستند و چه آنهایی که پر کشیدند🌼🧸❣️

خدایا مادر را بی نقص آفریدی...🌷

بگونه ای آفریدی که در دردناک ترین لحظات زندگی اش لبخند میزند و میگوید حال من خوب است😇🍂

خدایا ! تو خالق این فرشته ای...🌸💘

روز مادر مبارک

حجاب و عفاف😍🦋🕸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 05:57 ·

✍شهید مطهری در مورد انواع پوشش می نویسد:

استفاده زنان از روپوش های بزرگ که بر سر افکنده اند، دو جور بوده است:یک نوع صرفا جنبه تشریفاتی و اسمی داشته است همان گونه که در عصر حاضر، بعضی از بانوان چادری را می بینیم که چادر داشتن آن ها صرفاجنبه تشریفاتی دارد با چادر هیچ جای بدن خود را نمی پوشانند،بلکه آن را رها می کنند . وضع چادر بر سر کردن نشان می‌دهد که اهل پرهیز از معاشرت با مردان نامحرم نیستند واز این که مورد بهره برداری چشم ها قرار بگیرند امتناعی ندارد.🌈

نوع دیگر بر عکس بوده است که زن آن چنان مراقبت،جامه های خود را می گیرد، و آن را رها نمی کند که نشان می دهد که اهل عفاف و حجاب است خود به خود دور باشی ایجاد می‌کند و نا پاک دلان را مایوس می سازد .🍁🌸

 

در کل نتیجه می گیریم که :زنان باید پوششی گشاد و بزرگ،سر و سینه (بدن) را بپوشانند به گونه‌ای که مورد تهییج هوسبازان و مزاحمت آنان قرار نگیرند . ✔️😊♥

#عفاف و حجاب😍🧸

گرامر🌻♥

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 05:23 ·

#گرامر 😍💞🦋

 

🍀ساختار ای کاش(wish)

 

دو حالت دارد:

۱.آرزو چیزی در زمان حال در حالیکه برآورده نمیشه.

 

💐Wish+simple past

 

🌛ای کاش میرفتم

🌴I wish I went

 

🌱ای کاش میخوردم

🌗I wish I ate.

 

🍩ای کاش میدیم

⭐️I wish I saw.

 

🍭ای کاش یکم پول بهش قرض میدادم.

🌈I wish I lent him some money.

 

 

✅آرزوی چیزی در گذشته که برآورده نشده

 

🎬Wish+ perfect past

 

🔹 ای کاش رفته بودم

🌼I wish I had gone.

 

🐳ای کاش خورده بودم

✨I wish I had eaten.

 

🐣ای کاش دیده بودم

🌹I wish I had seen

 

🐋ای کاش یکم پول بهش قرض داده بودم

🌷I wish I had lent him some money.

 

𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉 ↯💖⃢🌸⊱

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

وداع عاشقی پارت ⑧

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 05:19 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

بالاخره کلاس تموم شد و با خسته نباشید استاد یه نفس راحتی کشیدم.

نگار با تعجب بهم نگاه می‌کرد.

_چته تو!؟ خوشگل ندیدی؟

نگار : اوه چه از خود راضی. کجا بودی خرس قطبی؟ باز خواب مونده بودی که!

_اصلا به تو چه فضول.

نگار : ادب نداری که. واه واه.

_پاشو بابا. پاشو. اینقدر مزه نریز.

به همراه نگار داشتیم از کلاس خارج می‌شدیم که با صدای استاد افشار برگشتیم سمتش.

افشار : خب خانوم سارگل وهابی. درست گفتم سارگل بودی دیگه.

_بله.

افشار : تاخیر امروز سر کلاس رو به حساب چی بزارم؟

_خ خب...استاد...اصلا هر جور راحتین. بزارین به حساب تنبلی یا علاقه نداشتم به جو کلاس.

بعد یه نگاه جدی ای کرد و یه تار ابروشو بالا انداخت.

افشار : جداً؟ به جو کلاس علاقه ندارین؟

_نمیدونم. خودتون بهتر میدونید. با اجازه من باید برم بیمارستان. دیرم شده.

افشار : نترس. دیر نمیشه.

بعد کيفشو برداشت و با دست به در اشاره کرد که خارج بشیم.

من و نگارم بی هیچ توجهی از کلاس خارج شدیم.

***

تو بیمارستان بودیم. تمام فکر و ذکرم شده بود اتفاقات چند ساعت گذشته.

همین جوری رو یکی از صندلی ها نشسته بودم که با تکونای نگار به خودم اومدم.

نگار : هوووی. سارگل! کجایی؟ 50 بار خانوم شاکری صدات کرد.

_ ای بابا. ببخشید اصلا حواسم نبود. راستی شیرین کجاست؟

ندیدمش!مرخصی گرفته دوباره؟؟!

نگار : چه میدونم والا. خانوم که هر وقت میخواد میره هر وقت میخواد میاد. دکتر افشارم که از دست رفت و اومدای شیرین آسی شده هر دفعه بهش مرخصی میده.

بعد با لحن با نمکی ادامه داد: فک کنم همین جوری ادامه بده کم کم اخراج میشه.

_حالا خودش کجاست؟

نگار : کی؟

_آی کیو! دکتر افشارو میگم.

نگار : هان. فک کنم داره با دکترا صحبت میکنه. کلا خوشن دیگه. خنده هاشون که تا اون ور خیابونم میومد.

_برم که الان خانوم شاکری پوست از سرم میکنه.

ساعت 8 شب بود. خدا روشکر شیفت منم داشت تموم میشد.

يه کش و قوسی به کمرم دادم و رفتم اتاق رِست یه کم استراحت کنم.

بچه ها که دور هم داشتن چای میخوردن.

شبنم : به به سارگل خانوم خوشگل. چی شده چشات قرمز شده!؟!

_ای بابا شبنم جان دارم از خستگی میمیرم. سرم به شدت درد میکنه.

شبنم : وای سارگل؟! نديدی.

_چیو؟

شبنم : هیچی دیگه. دکتر افشار امروز آتیشی بود. نميدیدی چه جوری از مریم دفاع میکرد امروز. 

_از مریم؟ 

بعد زدیم زیر خنده. مریم یکی از پرستارای بخش بود. قد کوتاه و چهره‌ی با نمکی داشت. 

_حالا مگه چی کار کرده بود که دکتر ازش دفاع می‌کرد؟

شبنم : چه میدونم والا. خدا عالم است. اما هر وقت یه گندی میزنه دکتر بی علت ازش دفاع میکنه.

به ساعتم یه نگاهی انداختم. دیگه شیفتم تموم شده بود.

_خب دیگه شبنم جون من میرم. خسته نباشی.

شبنم : سلامت باشی عزیزم.

لباسمو درآوردم و داشتم از بیمارستان خارج میشدم که دیدم دکتر افشار با دکتر سلامی دارن با هم صحبت میکنن.

واقعا دکتر افشار خیلی خوش‌تیپ و خوشگل بود.

يه پلیور قرمز با یه شلوار مشکی که از روش روپوش بیمارستان تنش بود واقعا جذابش می‌کرد.

يه خسته نباشیدی گفتم و با صدای دکتر افشار که گفت همچنین در حال خارج شدن بودم که نگار با لبخند داشت نزدیک من میشد، پاش پیچ خورد و جعبه سنگین دارو ها از دستش افتاد رو سر من. منم سرم گیج رفت و افتادم زمین.

با صدای دکتر افشار که به همراه دکتر سلامی در حال دو نزدیک ما بودن سعی کردم از روی زمین بلند شم...

#ادامه_دارد...🌻

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌

چادرانه❣️🧸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/14 10:34 ·

#چآدرانه ❣

 

برخیز و چادر به سر کن...

و بوی حیاء🍃

و

رایحه ی خوشِ حجاب😇 را در شهر پخش کن انگار...

هربارکه به خیابان می روی

انقلاب می شود❣️🧸

#چادر_یک_سبک_زندگیست🌸

#حجاب_عفاف

#داستانک🌷

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/14 10:24 ·

روزی زنی سوار بر قطار شد...

وقتی در حال سوار شدن بود کفشش در آمد و افتاد و بخاطر سرعت قطار نتوانست آن را بردارد🕸🦋

اون لنگه کفش دیگر را هم در آورد و طوری پرتاب کرد که به کنار کفش قبلی برود🦋🕸

اطرافیان علت این کار را از او جویا شدند...

او گفت: حالا اگر زن فقیری آن کفش را پیدا کند هر ۲ لنگه آن را دارد نه فقط یکی🦋🕸

 

🦋🕸مرحبا🕸🦋