شاعر شدم رفت😍🌻♥
شاعرا سلام 🌷🙂
منم به جمعتون اضافه شدمممم❣️🦋
یه شعر گفتم فقط بخونیدش🌹🌼
تقدیم میکنم به معلم کلاس پنجمم خانم طهماسبی، هر چند الان کلاس شیشمم...🌻♥
شاعرا سلام 🌷🙂
منم به جمعتون اضافه شدمممم❣️🦋
یه شعر گفتم فقط بخونیدش🌹🌼
تقدیم میکنم به معلم کلاس پنجمم خانم طهماسبی، هر چند الان کلاس شیشمم...🌻♥
Learning rate in different modes🙆🏻♀✨
10% when we read🦋
20% when we hear🍀
30% when we see🌹
50% when we see and hear💐
70% when we argue🌸
80% when we experience🌴
95% when we teach others🌼
ميزان يادگيرى در حالت هاى متفاوت🙆🏻♀✨
10% وقتى مي خوانيم🦋
20% وقتى مي شنويم🍀
30% وقتى مي بينيم🌹
50% وقتى مي بينيم و مي شنويم💐
70% وقتى بحث مي كنيم🌸
80% وقتى تجربه مي كنيم🌴
95% وقتى به ديگران ياد مي دهيم🌼
من اگه تونسته باشم سخت ترین سوال ریاضی روهم حل کنم اینو نتونستم حل کنم لطفا کمکم کنید هر کی پاسخ قانع کننده ای بده بهش یه کد قشنگ برای وبش میدم😍🌸
خب بگید ببینم چرا تو وب هاتون وقتی هیجان زده میشید مینویسید عرررر😐🍂
اصلا عررر چه معنایی میده خب یه کلمه دیگه مثل آخجون و هورا بنویسید عرررر....😂❤🌻
بابا خواهش میکنم اینقدر زبان فارسی رو با زبان......قاطی نکنید😂
گفتم یکم بخندید اما واقعا داخل گفت و گوی شخصی بهم پیام بدین اگه جواب قانع کننده ای بود کد بدم بهتون😀💘
#یامهدے
مهدیا منتظرانت همہ در تاب و تبند
همہ ے اهل جهان جملہ گرفتار شبند
چو بیایے غم و ظلمت برود از عالم
شاد گردد دل آنان ڪہ گرفتار غمند..
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌻💘
خب خیلی وقته کتاب بهتون معرفی نکردما😕🌷
اما الان با یه کتاب عالی اومدمممم🧸❣️
و اون کتابی نیست جزززز😀💘
کتاب ماتیلدا🌻❤
اثر رولد دال و ترجمه شهلا طهماسبی🌸
راجب دختر بچه عجیب الخالقه ای هست که با سن کم کارای بزرگی رو انجام میده و وقتی به مدرسه میره.....
برای دونستن ادامه کتاب پیشنهاد میکنم یا اونو بخرید یا از کتاب خونه ها قرض بگیرید یا هم فایل پی دی افش رو دانلود کنید😍😍😍
یه دختر...
میتونه به قدری جذاب بشه که دل همه رو بزنه...❣️
خدا خودشم اینو میدونه...🧸
خدا هر دختری رو یه جور آفرید اما اون (دختر) بزرگ ترین شاهکارش بوده و هست و خواهد بود😍🌸
خدایا! چقدر با سلیقه ای😁🍎
••••✾•🌿🌺🌿•✾••••
#آیه_گرافی
🔰 ولَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا.
🌴هرگز جز درگاه او پناهی نخواهی یافت.
📚کهف ۲۷
••••✾•🌿🌺🌿•✾••••
💠
هر روز میتونید کاری بکنید که بدون هزینه لب های زیبا تری داشته باشید! 😍
تنها وسایلی که نیاز دارید ① قاشق شکر + وازلین هست🦋🕸
این ها رو باهم مخلوط کنید بعد بزنید به لبتون واقعا بعد از چند روز خیلی عالی خودشو نشون میده😍🌻❤
يارو اومده مي بينه همکارم توي اتاق نيست باز مي پرسه خانم فلاني نيست؟ پـــ نه پـــ هستن. افتادن پشت اون کمد. با خط کش بزن در بياد
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
هدفون رو گوشم بود داداشم میگه آهنگ گوش میدی؟ پـَـــ نــه پـَـــ دارم سعی می کنم با برج مراقبت ارتباط برقرار کنم
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
نصف شبی اینترنتم قطع شد، زنگ زدم پشتیبانی، میگم سلام، پشتیبانی؟ په نه په پشتیبانی نیروهای مسلحه، آدرس بده برات نیروی کمکی بفرستم
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
استاد بهم داده ۴! رفتم پیشش میگم استاد میشه چند لحظه وقتتون بگیرم؟
میگه نمره میخوای؟؟؟ گفتم پ ن پ واسه امر خیر مزاحم شدم، مارو به غلامی بپذیر!
😂😂😂😂😂😂😂😂
رفتیم عسل فروشی عسل بخریم. بعد از مدتی نوبتمون شد یارو میگه :عسل می خواین؟
می گم :پ نه پ زنبوریم اومدیم استخدام بشیم.
😂😂😂😂😂😂😂😂
#زنگ_اصطلاحات
❇️ عبارات کاربردی همراه با Fellow 🌴🐾😆
🌹 Fellow citizen
هم شهری
💐 Fellow countryman
🐣هم وطن
🌙 Fellow passenger
🍀 هم سفر
🦋 Fellow traveller
🌷هم سفر
😇Fellow player
🖤هم بازی
😻Fellow student
💕هم شاگردی
🦄 Fellow worker
💋 همکار
𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉💖⃢🌸
😍🌿⃟..͜
#وداع_عاشقــی
#_رمان
#_قسمت_دهم
ساعت 8 شب بود و دیگه کم کم آماده شدم تا برم بیمارستان.
با اینکه هنوز خسته بودم اما مجبور بودم.
بی هیچ حرفی خداحافظی کردم و رفتم.
بعد از 15 دقیقه رسیدم. نگار و دیدم که داره با دکتر سلامی حرف میزنه.
يه لبخندی زدم و رفتم لباسمو عوض کردم. تقریبا میشه گفت بخش خلوت و آروم بود.
يه سر به بیمارا زدم و برگشتم بخش.
نگار با لبخندی شیطون نزدیکم شد.
نگار : سلااااام.
_اوه اوه. چقدر پر انرژی. چی خوردی تو امروز؟
نگار : اسفناج.
بعد دو تایی زدیم زیر خنده.
در حال حرف زدن بودیم که دکتر افشار با چهرهی سرشار از محبت و خیلی متین و سنگین نزدیک ما شد. همون لباسای دیشب تنش بود. فک کنم از دیشب خونه نرفته بود.
افشار : سلام خانوما. خسته نباشین.
_سلام دکتر. همچنین.
افشار : میخواستم بگم که این هفته یه جلسه گرفتم. البته تو منزل شخصیه خودم. بعدشم یه دورهمیه کوتاه داریم و یه خبر خوب. تشریف میارین دیگه؟
تا خواستم حرف بزنم که حرفمو قطع کرد.
افشار : البته که باید برای جلسه بیاین. ولی بعدش دیگه اختیاریه.
بعد با لحن شیطونی گفت : اگه بعد جلسه برید که از لذت بی پایان دکتر ها بی نصیب میمونین.
و بعد با یه چشمک از ما دور شد.
_عه عه عه. دیدی نگار؟ اصلا نذاشت من حرف بزنم.
نگار : آره دیدم. ولی چشمک تهشم دیدم. فک کنم خیلی دوست داره که اینقدر باهات صمیمیه ها! با هر کسی اینقدر راحت نیست.
_میشه این مزخرفاتو تموم کنی؟!
نگار : وا چرا ترش میکنی عزیزم؟؟ مگه دروغ میگم؟!
_نگااااار؟ برو به کارت برس.
نگار : باشه سارگل جونی. من رفتم.
***
با کلی استرس یه مانتوی طلایی و یه یه شال شیری پوشیدم و آرایشمو تمدید کردم و کیفمو برداشتم و رفتم بیرون.
آخه الان وقت جلسه بود؟؟!!
این دکتر افشارم بی کاره ها!
تو راه کلی با خودم حرف زدم که بالاخره بعد از 20 دقیقه رسیدم.
دیگه پاهام سست شده بود. ماشینو پارک کردم و رفتم داخل.
يه خونه بزرگ با یه حیاط شیک و قشنگ. معلوم بود یه چند نفری اومده بودن. به سمت در ورودی رفتم.
با تعدادی چشم مواجه شدم که بهم نگاه میکردن.
دیدم نگار با لبخند نزدیکم میشه.
نگار : بهبه. خوشگل کردی باز که.
_این چه جلسه ایه؟ کو خود دکتر؟
که با صدایی برگشتیم.
افشار : خب خب. میبینم که دنبال من میگردین.
با یه لبخند خیلی قشنگ و یه تیپ خیلی جذاب.
باورم نمیشد همون دکتریه که تو بیمارستانه.
موهای خوش فرم. شلوار چسب مشکی. کت مشکی چسب.
ته ریش جذاب.
يه چند دقیقه ای تو چشام خیره موند.
بعد نگار با یه خندهی با نمکی ما رو ترک کرد.
_ببخشید دکتر جلسه کی شروع میشه؟
يه تای ابروشو انداخت بالا و با خندهی جذابی گفت :
یعنی اینقدر عجله داری؟!؟ حالا حالا ها تا جلسه مونده.
چشام گرد شد.
_پس چرا گفتین جلسه هست؟
_دروغ نگفتم. جلسه هست. اما هنوز شروع نشده.
میتونید یه کم خوش بگذرونین تا بقیه دوستان هم تشریف بیارن.
و با یه چشمک همیشگی دستاشو تو جيبش کرد.
با صدای دکتر سلامی که داشت داد میزد برگشتیم سمتش.
دکتر سلامی : آران جان بیا دیگه. کجا رفتی؟
دیدم دکتر افشار با یه لبخند به دکتر سلامی اشاره کرد.
افشار : میبینین خانوم وهابی!؟ یه لحظه هم منو رها نمیکنن.
راحت باشین. و بعد دوباره چشمک زد و رفت.
دیگه از بس چشمک زده بود که یه لحظه فکر کردم خودمم دارم چشمک میزنم. به خودم مسلط شدم و یه صندلی رو که تقریبا اطرافش خلوت بود و برای نشستن انتخاب کردم...
#ادامه_دارد...🌻
سلام صبح بخیر دختراااااا😊
میبخشید دیروز پست نگذاشتم اصلا نمیتونستم درگیر مدرسه و رمان جدید و خفنی که قراره براتون بگذارم بودم🧸🍎
خب خب خب دیگه زیاد نحرفیم بریم اول سراغ رماننننننن😊😄
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅در چند ماه اخیر یسری گروه های درشاد ایجاد شده که شماره های شمارا میگیرن و عضو گروهتون میکنن.
✅و شما هم شماره هاتون میدین که اد بشین در گروه ولی به چند نکته توجه کنید:
1⃣سودجویانی در شاد در حال فعالیت هستن که هدفشون معلوم نیست چی هست و از شماره های شما سو استفاده میکنند.
2⃣اگر به هر دلیلی عضو گروه ها خواستین بشويد از طرف مقابل اطمینان حاصل کنید و شماره بدین که دردسر نشه براتون.
3⃣کانال هایی که فیلتر شده بودند دیگه نمیتونن لینک ایجاد کنند و به همین دلیل شماره میگیرن تا عضو کانال کنند این افراد مورد تایید و با شخصیت هستند اشکالی ندارد شماره هاتون و بدین که عضو کانال بشید بعداز اد کردن شماره های شما حذف می شود.
❌بازم تاکید میکنم به هیچ عنوان نشناخته و مورد تایید نشده شماره های خود را به اشتراک نزارید❌
قلب انسان بطورمتوسط ۱۰۰ هزارباردرسال میتپد.😊
سطح شهر مکزیک سالانه ۲۵ سانتی متر نشست میکند.😍
۵۰% جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نکرده اند.🎈
در هر ۵ ثانیه یک کامپیوتر در سطح جهان به ویروس آلوده می شود.❣️
ظروف پلاستیکی ۵۰هزارسال طول میکشدتادرطبیعت شروع به تجزیه شدن کند.🌈
موشهای صحرائی سالانه ۱/۳ منابع وذخائرعذائی جهان رانابود می سازند. 📸🌼
💥دلم میسوزه واسه این چشما...😔
چشمایی که اون دنیا خیلی حرف برا گفتن دارن...
🌸رفیق! تو این دوره زمونه خیییلی حواست به چشمات باشه...
✨نکنه با یک نگاه که فقط یک لحظه لذت داره، پشیمونی و بدبختی ابدی برا خودت درست کنی...
اینو ببین😭😭👇
به اجداد طاهرینم قسم؛ برای هر نگاه به نامحرم، انسان را دو هزار سال نگه میدارند!ٍ!
👤•.آیت الله سید جواد حیدری(ره)•.
دوهزار سال کم نیستاااا😢
#توبه_کن_رفیق
#خدا_منتظرته🙌
👼🏻🦋مکالمه کاربردی در انگلیـسی🍂✨
#حرفه_ای
💁🏻♀I’m not sure what time I’m coming back.
🙆🏻♀من مطمئن نیستم کی برمیگردم.
💁🏻♂What are you thinking about?
🙆🏻♂به چی فکر میکنی؟
💁🏻♀I’m thinking about my lesson.
🙆🏻♀دارم به درسهایم فکر می کنم.
💁🏻♂Who are you writing to?
🙆🏻♂برای کی داری می نویسی؟
💁🏻♀I’m writing to a friend of mine in South America.
🙆🏻♀من در حال نوشتن برای یکی از دوستانم در آمریکای جنوبی هستم.
💁🏻♂By the way, who are you waiting for?
🙆🏻♂به هر حال، شما منتظر کی هستید؟
💁🏻♀I’m not waiting for anybody.
🙆🏻♀منتظر کسی نیستم
❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️🌸❣️
#وداع_عاشقــی
#_رمان
نگار که از روی زمین پا شده بود خودشو تکون داد و نزدیک من اومد.
افشار : خانوم وهابی؟ شما حالتون خوبه؟
_ب بله. چیزی نشده.
نگار : ای وای سارگل ببخشید اصلا نفهمیدم چرا پام پیچ خورد.
دکتر سلامی : اگه سرتون گیج میره میخواین یه چند دقیقه ای بشینین!
_نه. ممنون. حالم خوبه.
دیدم دکتر افشار سرپا وایستاده بود و فقط نگام میکرد.
افشار : از من گفتن بود. از پله ها بری پایین به احتمال صد در صد با کله میفتی.
_نیازی نیست نگران من باشين دکتر. فقط سرم گیج میره. همین.
بعد با حالت خیلی جدی از کنارشون گذشتم و با هر قدمی که برمیداشتم هر لحظه به یاد حرف دکتر افشار میفتادم که نکنه الان بیفتم که با پیروزی از پله ها پایین اومدم.
سوار ماشین شدمو بعد از 40 دقیقه رسیدم خونه.
*
روی تخت دراز کشیده بودم و تصمیم گرفتم به نگار زنگ بزنم.
بعد از 4 بوق صدای نگار و شنیدم.
نگار : الو سلام خوبی سارگل؟
_سلام چلاق. بله به لطف چلاق بازی های شما.
نگار : بی ادب چلاق چیه؟ تو تا حالا نیفتادی؟
_چرا اتفاقا آخرين باری که افتاده بودم برمیگرده به 4_5 سالگیم.
نگار : خب بابا. فهمیدم خانوم حواس جمع. حالا چیه زنگ زدی؟
_هیچی دلم برای دوست دست و پا چلفتیم تنگ شده بود گفتم زنگ بزنم ببینم این دفعه کجا افتاده؟
نگار : هر هر هر. چقدر با مزه بود.
میگم سارگل؟
_هان؟
نگار : هان چیه با ادب؟
_خب بله.
نگار : اصلا نمیگم.
_فدای سرم نگو.
نگار : عه؟ لوس نشو دیگه. چون اصرار میکنی میگم.
_میشنوم.
نگار : این هفته خونهی دکتر افشارشون هم جلسه است هم مهمونی. بعدشم دکتر جون میخواد یه خبر خوبم بده.
بعد با ذوق ادامه داد : میای؟
_نه بابا. واسه مهمونی وقتی ندارم.
نگار : خب حداقل جلسشو بیا که. مهمه ها.
_باشه ببینم چی میشه.
نگار : خب هر جور راحتی. کاری باری چیزی نداری؟
_نع. برو مواظب پاهاتم باش تو خیابون رو یکی نیفتی.
نگار : سارگل به جان خودم میام اونجا میزنمتا!!
بعد با خنده گفتم : باشه بابا. خدافظ.
نگار : خدافظ.
*
صبح با صدای مامانم که بالا سرم نشسته بود بیدار شدم.
با تعجب نشستم و نگاش کردم.
_سلام مامان. چی شده؟!؟
مامان : اومدم بیدارت کنم دوباره دیر نکنی.
_ای بابا مامان گلم. امشب شیفتم شبه. موقعی که میخوام بیدارم کنی نمیکنی موقعی که میخوام بخوابم بیدارم میکنی.
بعد دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم.
مامان : وا؟ خب حالا مگه چی شده؟ بگیر بخواب.
بعد از اینکه مامانم از اتاق خارج شد سعی کردم بخوابم. اما مگه خوابم میبرد؟
چاره ای ندیدم و از روی تخت بلند شدم.
به ساعتم نگاه انداختم. ساعت 7 صبح بود. لب و لوچم با دیدن ساعت آویزون شد.
یعنی این هفته دکتر افشار چی میخواست بگه که همه رو تو خونش دعوت کرده بود؟؟ شونمو انداختم بالا و رفتم سمت دستشویی...
#ادامه_دارد...🌻
منتظر باشید داریم به جاهای خفن داستان میرسیم...💘🇮🇷
✅ فقط یه حرف دیگه بزنم امروز و کافی باشه.
همه حرم ها اینطوریه...
🌷 ولی یه حرمی هست که با همه فرق داره...
یه اقای نازنینی هست که وقتی میری دم حرمش میخوای بگی ا ادخل یا مولای...
نرسیده به حرم امام حسین فداش بشم، قبل از اینکه اذن دخول رو بگی، اشکات جاری میشه..
🌷 اصلا نمیتونی بگی....
امام حسین نمیذاره...بفرمایید *داخل... بیا ببینم منتظرت بودم...*
*ممنونم ازت آقای من....* 😭💖
خدایا ما رو تا آخر عمر از زائرین خوب اباعبدالله الحسین قرار بده....
✅ هر کدوم از اینا رو بهش عمیقا نگاه کنی ضجه میزنی...
*"من احساساتی نیستم" رو میذاری کنار!*
🔵 میفرماید: وقتی خواستی حرم یکی از اولیای الهی بری دم در بایست و اذن دخول رو بخون.
میگی:
ا ادخل یا مولای...
*آقای من، آیا اجازه میدی بیام داخل....*😓
🌷 بزرگان فرمودن وقتی خواستی داخل بشی و گفتی ا ادخل یا مولای و یه قطره اشک ریختی یعنی امام فرموده: *بفرمایید داخل... سلام. بفرمایید. منتظرت بودم...*
حالا این اشک چیه؟
📌 *همون #توجه و تمرکز ذهن هست...
الهی که بتونیم با توجه نماز بخونیم.
✴️ مدت ها بود پیش خودم فکر میکردم و میگفتم آیت الله بهجت رحمه الله علیه وقت نماز یه جاهایی گریه میکردن که آدم میگه خب اینجا که گریه نداره!
🔵 آخه الان ایشون داره به چه مفهومی فکر میکنه که گریه میکنه؟
میگفت : *الله الصمد*
شروع میکرد به گریه کردن...
ای بابا! اینجا چرا گریه میکنه؟!
از یه صاحب دلی پرسیدم داستان چیه. اون بزرگوار هم هی میگفت *الله الصمد* و گریه میکرد...
گفتم چرا؟
گفت: *الله الصمد* یعنی چی؟
یعنی خدا بی نیازه... آیا بی نیاز میخواد تو رو اذیت کنه که گفته نماز بخون؟
💕 *بی نیاز، وقتی بری پیشش تو رو هم بی نیاز میکنه...*
💕 بی نیاز، گروکشی نمیکنه از تو....
💕 بی نیاز، چیزی از تو نمیخواد...
💕 بی نیاز، فقط بهت لطف میکنه....