BIAK PINK

❤BIAK PINK🖤

زبان انگليسي📸🧸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/25 06:57 ·

🌱🌻 عبارات کاربردی در رابطه با "صدا" توی مکالمه ها تمرینشون کنید 😍😚

 

🔎part one - بخش اول

 

🌼ﻟﻄﻔﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖ کنید

🌴Please keep your voice down.

 

🌟 ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻦ، ﻟﻄﻔﺎً 

✨Lower your voice, please.

 

❄️ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﯽ .

🌛There is no need to raise your voice.

 

🌸 ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻦ .

🍂please speak in a loud voice.

 

💐ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻮ

🌷Please say it out loud.

 

🌿ﭼﺮﺍ ﺻﺪﺍﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟

🌹Why is your voice hoarse/husky?

 

🦋ﺻﺪﺍﯼ زیبایی ﺩﺍﺭﯼ 

 

🐳You have got a beautiful voice.

 

اشــتࢪاڪ گـذاࢪی ڪنید ✨

 

ڪانالمـون ࢪو بـه دوستـان و آشنایاتـون معࢪفی ڪنید 🎡🦋

 

بـࢪتریـن و پࢪ مخاطـب تࢪین ڪانال آمـوزش زبـان انگـلیسی دࢪ شـاد!

 

𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉💖⃢🌸👇🏻😍🌿⃟..͜

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌._ 』⇡↯❥

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

😂جُک😂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/25 06:51 ·

رفتم داروخونه، میگم باند دارین؟ میگه باند پانسمان؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ باند فرودگاه ! میخوام فرود بیام

😐😐😐😐😐😐

رفتم دارو خونه مى گم حلزون داريد ميگه کرم حلزون؟ ميگم پ ن پ خود حلزون مى خوام بخورم

😐😐😐😐😐😐

رفتم جواب آزمایش زنمو بگیرم ، طرف برگشته میگه مبارکه ! میگم پدر شدم ؟ میگه پَ نَ پَ مادر شدی خودت خبر نداری ! . . .

   😐😐😐😐😐😐

رفتم بهداري امپول بزنم امپولا رو به پرسدار ميدم. پرسداره ميگه تزريق كنم ؟ ميگم پ ن پ بزار دم بكشه روز پنج شنبس خيراتش كنيم صوابش بره واسه رفتگانمون

😂😂😂😂😂😂

رفتم بانک چک نقد کنم ( الان فهمیدین من شر خرم دیگه ) یارو میگه پول نقد بدم ؟؟؟ گفتم پـَ نـَ پـَ پسته بده دور هم حال کنیم

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

رمان وداع عاشقی🌻🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/25 06:47 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

#_قسمت_چهاردهم

از بدشانسی من این بود که تا صبح شیفت بودم.

اما از این که آران بود حس خوبی داشتم.

دوباره رفتم بخش. خداروشکر آروم و خوب بود.

باید پرونده یه بیمار و برای آران می‌بردم.

با این که دوست نداشتم تو اتاق آران برم اما مجبور شدم. 

با چند تقه به در و اجازه ورود آران وارد اتاق شدم. 

آران تا چهره‌ی درهم منو دید چیزی نگفت. 

صندلی رو کنار کشید و از پشت میز فاصله گرفت. 

قد بلند و چهره‌ی جذاب آران و موهای خوش فرم و خوش حالتش و بوی ادکلن تلخش حالم و بهم ریخت. 

از این که شاید آران با دخترخالش مجبور شه ازدواج کنه قلبم به آتیش کشیده میشد. 

لبخند کوتاهی زدم و تا خواستم در اتاق و باز کنم دستمو گرفت. 

آران : سارگل؟ 

برگشتم و تو چشماش نگاه کردم. 

_بله. 

آران : انتظار جانم رو داشتم. 

دست به سینه ایستاد و هر قدم نزدیکم میشد. منم عقب میرفتم که بالاخره با دیوار برخورد کردم. 

ساعد دشتشو به دیوار تکیه داد و رو صورتم خم شد. 

آران : ببینم؟ تو هنوزم به عشقمون شک داری؟ 

سرمو پایین انداختم و دستمو رو سینش گذاشتم و به عقب هلش دادم. 

آران : حق داری سارگل. بایدم این کار و بکنی. اما باور کن که هیچ عشق و علاقه ای بین منو شبنم نیست. 

_عه؟ اسمش شبنمه؟ 

سرشو به اطراف تکون داد. چشاشو بست و نفسشو با صدا بیرون داد. 

آران : آره. شبنمه. اما... اما سارگل... نکن با من این کار و. من بدون تو نمیتونم حتی نفسم بکشم. 

حتی اگه مادرمم راضی نباشه دستتو میگیرم میبرمت یه جایی که فقط خانوم خودم باشی. 

صداشو بلند تر کرد. 

آران : میفهمی؟ خانوم خودم. 

با صدای بغض مانندی گفتم : آران. 

تا خواستم ادامه‌ی حرفمو بزنم خانوم شاکری با چند تقه به در وارد اتاق شد. 

شاکری : دکتر ببخشید خانومی پایین با شما کار دارن. بگم بیان داخل؟ 

آران که چشماشو ریز کرده بود و با دقت به حرفای خانوم شاکری گوش میداد یه نیم نگاهی به من کرد و با سر گفت که بیان داخل. 

منم داشتم از اتاق خارج میشدم، که با صدای آران متوقف شدم. 

آران : کجا؟ 

_دارم میرم پایین. کار دارم. 

که مادر آران با یه دختری تو چارچوب در ظاهر شدن. 

سلام خشکی بهشون دادم و دیدم همون دختری که نمی‌شناختمش شبنمه. مستقیم تو بغل آران پرید و محکم بوسیدش. 

پوزخندی زدم و گفتم : خسته نباشید دکتر.... افشار.... 

خودمو کنترل کردم تا اشک جلوی چشمامو نگیره. با هر قدمی که برمی‌داشتم به یاد در آغوش کشیدن شبنم تو بغل آران میفتادم. 

رفتم تو اتاق اِستِیشِن و بی صدا اشک ریختم. 

نمیدونم چند دقیقه تو اون حالت بودم که با دستی روی شونم برگشتم. 

آران بود. بی هیچ حرفی تو چشماش خیره شدم. 

با صدایی که از گریه‌ی زیاد گرفته بود گفتم : دوسش داری. 

آران : سسسسسس. دیگه این حرفو تکرار نکن. باشه؟ 

سرمو به چپ وراست تکون دادم. 

_معلوم نیست شبنم خانوم شما چی به مادرتون گفتن که از من متنفر شده. 

آران : برات مهمه؟ یادت باشه. تو فقط برای من مهمی. 

بعد به قلب من اشاره کرد. 

آران : فقط قلب تو توی قلب منه. نه هیچ کس دیگه. 

با صدای پیج که میگفت آقای دکتر افشار به بخش اورژانس یه نفس پر صدایی کرد و با یه چشمک دور شد. 

#ادامه_دارد...🌻

#_رمان

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌

خبر 😭📸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/24 17:50 ·

📸*** خبر فــوری - همگي به اشتراک بذاريـد *** 📸

متاسفانه لحظاتی پیش سازمان فضایی ناسا اعلام کرد شهاب سنگ بزرگی به طرف زمین درحال حرکته

گفته میشه تقریبا ۲ ساعت و نیم دیگه با زمین برخورد میکنه

طبق اعلام ناسا درصورت برخورد حدود ۹۵ درصد کره ی زمین از بین میره

هم اکنون با پخش این خبر تمامی پروازها در اروپا لغو شده و در شهرها مردم دچار ترس و وحشت بسیار زیادی هستند

شهاب سنگ Daxter هم اکنون در حال نزدیک شدن به زمین است

جرم این شهاب سنگ عظیم چیزی حدود نصف کره ی زمین است

یا خدا هر چی دعا بلدید بخونید😭

.

.

.

.

این خبرو باور نکنین چون بيكار بودم از خودم درآورم...!

شرمنده اگه ترسوندمتون !😂😂😂😂😐😐😐😐

انگلیسی💯😊

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/24 17:46 ·

جملات زیبای انگلیسی با ترجمه😍

 

🍃🌸♥️یه آدم 𝟏𝟎 برابر جذاب‌تر میشه، 

نه با ظاهرش بلکه با رفتار مهربانانه‌اش، 

با عشق ورزیدنش، با احترام گذاشتنش، راست‌گو بودنش 

و وفاداری‌ ای که از خودش نشون میده♥️🌸🍃

 

🍃🌸♥️𝐀 𝐩𝐞𝐫𝐬𝐨𝐧 𝐛𝐞𝐜𝐨𝐦𝐞𝐬 𝟏𝟎 𝐭𝐢𝐦𝐞𝐬 𝐦𝐨𝐫𝐞 𝐚𝐭𝐭𝐫𝐚𝐜𝐭𝐢𝐯𝐞 𝐧𝐨𝐭 𝐛𝐲 𝐭𝐡𝐞𝐢𝐫 𝐥𝐨𝐨𝐤𝐬 𝐛𝐮𝐭 𝐛𝐲 𝐭𝐡𝐞𝐢𝐫 𝐚𝐜𝐭𝐬 𝐨𝐟 𝐤𝐢𝐧𝐝𝐧𝐞𝐬𝐬, 𝐥𝐨𝐯𝐞, 𝐫𝐞𝐬𝐩𝐞𝐜𝐭, 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐬𝐭𝐲, 

𝐚𝐧𝐝 𝐥𝐨𝐲𝐚𝐥𝐭𝐲 𝐭𝐡𝐞𝐲 𝐬𝐡𝐨𝐰♥️🌸🍃

#متوسط

 

𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉 ↯💖⃢🌸⊱

😍⃟..͜

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

😂جُک😂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/24 17:31 ·

3 ساعته برق خونمون رفته خواهر کوچیکم (گودزیلای خانواده!!!!) میگه احتمالا لوله ی برق ترکیده!!!

😂😂😂😂😂😂

3چیزذهن حیف نونارامشغول کرده:

1.وقتی برق میره کجامیره؟

2.چراتخم مرغ فحش نیست ولی تخم سگ فحشه؟

3.استامینوفن ازکجا میدونه ماکجامون دردمی کنه؟

😂😂😂😂😂😂

آب ریزش بینی دارم ، رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت بگیرم . تو عوارض جانبیش نوشته:..سردرد، سرگیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال درخواب دو بینی، اختلال در تشخیص، نارسایی کبد، نارسایی کلیه، نارسایی قلب، سکته قلبی، سکته مغزی، مرگ ناگهانی! ...پشیمون شدم ، میکشم بالا امنیتش بیشتره!!!

😂😂😂😂😂😂

اخطار

یک داستان خیلی خیلی حال به هم زن !

نرید بخونید بعد فش بدید به جوک بازار !

دوتا مردشور بودن هر جنازه‌ای میاوردن شکمشو وا‌ میکردن غذا هاشو میخوردن

یه روز شکم یکیو واز می‌کنن توش ماکارونی‌ بود، مرده شوره به رفیقش میگه من نمیخوام تو بخور

رفیقش میگه چرا توکه ماکارونی‌ خیلی‌ دوس داشتی!!؟

میگه نمیخوام دیگه، رفیقشم همشو میخوره.

بعد که تموم می‌شه میگه میدونی چرا نخوردم ؟ رفیقش میگه چرا؟ میگه چون توش مو بود

اونم حالش به هم میخوره همه‌رو بالا میاره

بعد اون یکی‌ شروع می‌کنه به خوردن، رفیقش میگه نخور کثافت مگه نمی‌‌گی توش مو بود چندش

رفیقش میگه : دروغ گفتم ! خواستم ماکارونی گرم بشه بعد بخورم !

😂😂😂😂😂😂😂😂😂

سوتی فردوسی پور :کریمی وقتی عصبانی میشه بد بازی میکنه یعنی خوب بازی میکنه وقتی بد عصبانی میشه خوب بازی میکنه!!!

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

 

رمان وداع عاشقی❣️🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/24 17:26 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

#قسمت_سیزدهم

داشتم به اطرافم نگاه میکردم که یه پسر چاق جوون کنارم نشست. سعی می‌کرد خودشو بهم نزدیک کنه. اما چیزی نمونده بود که بهم بچسبه از روی نیمکت بلند شدم.

_چی کار میکنی عوضی؟

_عزیزم. بشین. فقط میخواستم بغلت کنم.

يه بی شعور نثارش کردم و داشتم دور میشدم که کیفمو گرفت.

_ولم کن اشغال. وگرنه جیغ میزنم. 

_تو داد و فریاد بزن. مگه من میزارم دختر به این خوشگلی از دست من فرار کنه.

هر چی تقلا میکردم بی فایده بود.

دیدم آران داره برمیگرده. بیشتر فریاد زدم.

_(پسر):آران کدوم عوضی ایه؟

_حرف دهنتو بفهم روانی.

آبمیوه ها رو رها کرد و به حالت دو سمت من دویید.

پسره تا آران و دید منو هل داد و با کمر افتادم زمین. از درد زیاد به خودم می‌پیچیدم که دیدم آران داره با مشت هایی که هواله صورت اون مردک میکنه خون بالا میاره.

آران : یه بار دیگه ببینم از این غلطا میکنی تضمین نمیکنم صورتت یه جای سالم توش بمونه. 

آران با نگرانی نزدیکم اومد.

آران : سارگل؟ خوبی؟ مردک علاف. چی کارت داشت؟

با من من کنان گفتم : آ آران... به خدا من کاری باهاش نداشتم.

تا خواستم ادامه جملمو بگم دستشو رو لبم گذاشت.

آران : سسسسس. میتونی بلند شی؟

_آره. چیزی نیست.

دست آران و گرفتم و رفتیم داخل ماشین. با لبخند غم داری تک تک اجزای صورتمو کاویید.

آران : من از اونام كه اگه دوستت داشته باشم دنيا مال تو ميشه. 

***

از صبح تو بیمارستان سرم شلوغ بود. آرانم درگیر عمل و کاراش بود.

رفتم پذیرش. هنوزم به خاطر هل دادن سره تو پارک کمرم درد میکرد.

.

آران : درد داری؟

برگشتم و تو صورتش خیره شدم. 

_درد کمرم تو دردی که تو قلبمه خیلی کمه.

چهره آران باز هم پر از درد شد.

با فاصله و قدم های محکم سعی کردم ازش فاصله بگیرم تا بچه ها متوجه رابطه‌ی منو آران نشن.

تا شب تو بیمارستان مشغول بودم. از اون ورم کمر دردم بیشتر شده بود.

رفتم اتاق رست یه کم استراحت کنم. صندلی رو کشیدم کنار و با نشستنم یه آخی گفتم که باعث شد یه کم کمرم آروم بگیره.

سرمو گذاشتم رو میز و خواستم یه کم بخوابم که با اومدن نگار پشیمون شدم.

با لبخند نگاش کردم.

نگار : به. سلام سارگل بی....

_سسسسس. باز اومدی میخوای فحش نثار ما کنی؟ به جای خسته نباشیده دیگه.

نگارم مثل من صندلی رو کنار کشید و نشست.

نگار : ببینم!؟ تو چت شده بود امروزحالت خوب بود؟

_آره. یه کم کمرم درد میکرد که اونم به خاطر این بود که سرپا بودم.

نگار : باشه بابا. مثلا ما باور کردیم.

لبمو کج کردم و از اتاق خارج شدم...

#ادامه_دارد...🌻

 

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌

😂جُک در حد انفجار😂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/20 06:51 ·

بابام از دستشویی اومده بیرون میخنده، میگم چرا میخندی؟ میگه تازه فهمیدم وقتی از امتحان میومدی میگفتی ریدم یعنی چی!!!

  خانوادس ما داریم آخه؟؟؟؟

😂😂😂😂😂😂

با مامانم دارم اسم فامیل بازی میکنم با حرف ( گ ) قسمت شغل که رسید با اعتماد به نفس کامل میگه : گودال حفر کن ! من:

😂😂😂😂😂😂

اینم خانواده اس من دارم؟؟ همه بچه مثبت. درس خون. نخبه. دیگه دارم به این نتیجه میرسم من بچه سر راهی بودم به اونا نرفتم :| :| :|

😂😂😂😂😂😂

با گریه میگم مامان جواب بابا رو چی بدم تصادف کردم؟؟!!..میگه خفه شو خودت جواب باباتو چی میخوای بدی.؟؟!!!. ای خدا چه مامان مهربانی دارم..

😂😂😂😂😂😂

اقا یه خواهر دارم امروز با دست باند پیچی شده رفت مدرسه بگو چرا ؟چون معلمشون کمتر بهش تکلیف شب بده اخه چرا دهه هشتادیا اینجورین!!اینم از ابجی کوچیکه ما

😂😂😂😂😂😂

اصن خدا فامیلو آفرید واسه قطع رابطه :|

😂😂😂😂😂😂

برادرم اومده تو اتاقم کوبونده پس کلم میگم چرا میزنی؟ میگه: حوصلم سر رفته بود گفتم بیام یکم تفریح کنم.!!! ای خدا این دیگه چه فک و فامیلیه اخه.!!!!!

 

حجاب🌻♥

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/20 06:39 ·

❗️ما گمان میکنیم حجاب 

برای این است که شناخته نشویم😐

 

👌اما قرآن میگوید 

حجاب را رعایت کنید 

تا شناخته بشوید ... 

 

به چه چیزی؟ 

• به تقوا وعفت

🐮1400🐮

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/20 06:36 ·

راستش من خودم متولد 88 ام😊💯

و حیون سالی که بدنیا اومدم گاوه😇🌻♥

واقعا امیدوارم سال خوبی بشه🌻🧸

همچنین امیدوارم بعد از امتحانا کرونا بره که حضوری نریم مدرسه😂

شوخی کردم واقعا دلم برای مدرسه تنگ شده😕🌻♥

عید نوروز ۱۴۰۰🐮

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/20 06:29 ·

لحظه تحویل سال 1400 

ساعت 13 و 7 دقیقه و 27 ثانیه❣️🦋

روز شنبه 30 اسفند 1399 هجری شمسی❣️🦋

گاو حیوان سال 1400 است و گاو سمبل قدرت و باروری ❣️🦋

و حاصلخیزی است🐮😊

بنظرتون سال خوبی میشه؟🌸

 

 

😊❤

پاریس (به فرانسوی: Paris)، پایتخت کشور فرانسه، مرکز و یکی از شهرستان‌های ناحیه ایل-دو-فرانس است. پاریس یکی از شهرهای پیشروی جهان در زمینه‌های اقتصاد، فرهنگ، هنر، سیاست، تحصیل، تفریحات، مد و علم است و بزرگ‌ترین شهر اقتصادی اروپا و پنجمین شهر اقتصادی جهان از نظر سطح تولید ناخالص داخلی است. این شهر به تنهایی نزدیک به ۵۳۳ میلیارد یورو یعنی نزدیک به ۲۵٪ تولید ناخالص داخلی فرانسه را در دست دارد.[۴] پاریسی‌ها با دارا بودن ۴۲٬۷۰۰ دلار تولید ناخالص سرانه رتبه اول را از این نظر در قاره اروپا را دارا هستند.[۵] دفتر مرکزی ۳۶ شرکت از ۵۰۰ شرکت برتر جهان در پاریس قرار دارد که پس از توکیو از این نظر رتبه دوم جهان را در اختیار دارد.[۶] منطقه «لا دفانس» در شهر پاریس به عنوان مهم‌ترین مرکز اقتصادی اروپا شناخته می‌شود.[۷][۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲] این شهر میزبان شماری از برجسته‌ترین سازمان‌های بین‌المللی هم‌چون یونسکو، سازمان همکاری اقتصادی و توسعه و اتاق بازرگانی بین‌المللی است.[۱۳][۱۴]🦋💯

 

پاریس💘

کمون و دپارتمان

Seine and Eiffel Tower from Tour Saint Jacques 2013-08.JPG

Arc Triomphe (square).jpg Notre Dame dalla Senna.jpg

Louvre Museum Wikimedia Commons.jpg

در جهت عقربه‌های ساعت از بالا:نمایی از شهر پاریس از رود سن به‌همراه برج ایفل، کلیسای نوتردام پاریس، هرم موزه لوور، و طاق پیروزی

پرچم پاریس

پرچم نشان رسمی پاریس

نشان رسمی

شعار: گرفتار امواج می‌شود ولی غرق نه

پاریس در فرانسه قرار گرفته‌استپاریسپاریس

Location within Île-de-France region

خطای لوآ در پودمان:Location_map در خط 403: The value "خطای لوآ: bad argument #1 to 'len' (string expected, got nil)." provided for longitude is not valid.

مختصات: ۴۸°۵۱′۲۴″شمالی ۲°۲۱′۰۳″شرقی

کشور

فرانسه

ناحیه

ایل-دو-فرانس

دپارتمان

پاریس

تقسیمات کشوری

۲۰ منطقه

حکومت

 • شهردار(۲۰۱۴–تاکنون)

آن ایدالگو (حزب سوسیالیست)

مساحت۱ (2010)[۱]

 • پاریس

۱۰۵٫۴ کیلومتر مربع (۴۱ مایل مربع)

 • منطقه شهری

۲۸۴۵ کیلومتر مربع (۱۱۰۰ مایل مربع)

 • منطقه کلان‌شهری

۱۷۱۷۴٫۴ کیلومتر مربع (۶۶۰۰ مایل مربع)

جمعیت (ژانویه ۲۰۱۳'"`UNIQ--ref-۰۰۰۰۰۰۰۴-QINU`

۱ داده‌های فرانسه رودخانه و دریاچه و یخچال‌ها را در نظر نگرفته‌است > ۱ km² (۰٫۳۸۶ مایل مربع یا ۲۴۷ هکتار) ۲

جمعیت شهر پاریس حدود ۲٬۱۶۴٬۹۹۴ نفر است.[۱۵] جمعیت منطقه شهری پاریس بالغ بر ۹٫۹۳ میلیون نفر[۱۶] بوده و جمعیت این شهر همراه حومه آن به حدود ۱۲ میلیون نفر می‌رسد[۱۷] و یکی از پرجمعیت‌ترین شهرهای اروپا به‌شمار می‌رود.[۱۸]

 

پاریس از شناخته‌شده‌ترین مقصدهای گردشگران جهان است.[۱۹][۲۰][۲۱][۲۲] سالانه حدود ۴۵ میلیون نفر توریست از پاریس دیدن می‌کنند.[۲۳] تعداد زیادی از آثار دیدنی، موسسات و پارک‌های مشهور جهان در این شهر قرار دارند. پاریس همچنین با دارا بودن ۴۷۸٬۰۰۰ درخت سرسبزترین پایتخت اروپا شناخته شده‌است.[۲۴] رود سن از میان این شهر می‌گذرد.

😂جُک😂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/20 05:19 ·

دیروز گوشیمو جاگذاشتم تو شرکت، امروز آمدم چک کردم می بینم همکارم اس داده" موبایلوتون جاگذاشتین"

  ما با اینجور همکارهایی همکاریم

😂😂😂😂😂😂

ﯾﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ.. ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺑﯽ ﻋﻠﺖ ﺧﻠﻖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ :l

😂😂😂😂😂😂

تا حالا دقت کردین 10 درصد آخر باتری گوشی چقدر با برکته ؟؟؟

اندازه 50 درصد طول میکشه :)))

😂😂😂😂😂😂

تا حالا دقت کردید زمان امتحان دادن چقدر نقاشی آدم خوب میشه میتونی در حد داوینچی نقاشی بکشی 

😂😂😂😂😂😂

تا حالا دقت کردین عمو نوروز ما گدایی میکنه

بابانوئل خارجیا کادو میده

واقعاً!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟

😂😂😂😂😂😂

 

رمان وداع عاشقی پارت ②①

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/20 05:14 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

#_قسمت_دوازدهم

رفتیم داخل جواهر فروشی. از بس حلقه هاش قشنگ بود که مونده بودم کدومو انتخاب کنم.

يه 30 دقیقه ای سرپا وایستاده بودم و حلقه ها رو تو دستم امتحان میکردم.

از چهره‌ی آران معلوم میشد هم خستست هم یه موضوعی ذهنشو درگیر کرده.

با این که تو خریدن حلقه هم شوخی می‌کرد هم به زور لبخند میزد اما از چهرش میشد فهمید خستست.

دو تا حلقه خریدیم و سمت ماشین حرکت کردیم.

تو ماشین عین دیوونه ها فقط به حلقه ها نگاه میکردم. 

آران : بسه از بس حلقه ها نگات کردن که خجالت کشیدن.

لبخندش با ناراحتی همراه بود.

جعبه حلقه ها رو بستم و تا خواستم به بیرون نگاه کنم آران دستشو جلوی من آورد.

آران : حلقه رو تو دستم بکن.

متعجب نگاش کردم.

آران : منتظر چی هستی؟ دلم میخواد همین الان حلقه رو تو دستم بکنی.

منم با شوق حلقه رو از جعبه بیرون آوردم و تو انگشتش فرو کردم.

حلقه رو سمت لبش برو و بوسید.

منم با لبخند نگاش میکردم.

آران : نمی‌خوان بریم کافه یا کفی شاپ یا رستوران. میخوام ببرمت یه جای خلوت. میخوام باهات حرف بزنم.

نگران چشم دوختم تو صورتش.

آرنج یکی از دستاشو به لبه پنجره ماشین تکیه داده بود و یکی رو روی پیشونیش گذاشته بود.

بعد از 20 دقیقه باورم نمیشد منو آورده بود پارک. عین بچه ها از ماشین پیاده شدیم. یکی از صندلی ها رو برای نشستم انتخاب کردیم.

اول خونسرد به صندلی تکیه داده بود. منم فقط منتظر بودم ببینم چی میخواست بگه.

تا خواستم حرف بزنم اونم خواست یه چیزه بگه که...

آران : بگو عزیزم.

_نچ. اول خودت بگو چی میخوای بگی. از صبحه دارم سکته میکنم.

برگشت و تو چشام خیره موند. سکته؟ مطمئنی؟ به نظرت حال منم به همون اندازه ای که تو بدی بد هست؟

من دو هفته است حالی مثل حال تو رو دارم. 

تو دختر خاله منو نمیشناسی. ما رو یه جورایی نشون کرده بودن برای هم. اما من هیچ علاقه ای بهش نداشتم. ولی الان یه ماهی از قضیه خواستگاریه من و تو میگذره. اینم خوب میدونیم که هر دومون سرمون خیلی شلوغه. هفته بعد قرار بود نامزدیمون باشه که...

این دفعه تو چشاش با دقت زل زدم. لایه ای از اشک باعث شد گریه هام روانه صورتم بشن.

دستاشو آورد جلوی صورتم تا اشکامو پاک کنه اما چند ثانیه ای فقط نگام کرد. بعد دستشو مشت کرد و به لبه‌ی صندلی کوبید.

چشماشو بهم فشار میداد. یهو از صندلی بلند شد. چند قدم جلو رفت. اما دوباره برگشت. این بار روی صندلی نشست. نیم خیز جلوی پام نشست.

دستشو روی پاهام گذاشت.

آران : سارگل. مطمئن باش برای رسیدن به تو هر کاری میکنم.

تو به هیچی فکر نکن. از همین الان بدون که تو مال خودمی.

فقط... مال... خودم...

با این حرفش سعی می‌کرد آرومم بکنه.

اما خب.. چه جوری نظر مادر آران نسبت به من عوض شد!؟

دلم میخواست دخترخاله آران و ببینم.

اشکام رو صورتم خشک شده بود.

آران : میرم از آبمیوه فروشی دو تا آبمیوه بگیرم. الان میام.

وقتی ازم دور میشد دلم براش تنگ میشد. انگار اومدنش آرامش داشت.

داشتم به اطرافم نگاه میکردم که یه پسر چاق جوون کنارم نشست. سعی می‌کرد خودشو بهم نزدیک کنه. اما چیزی نمونده بود که بهم بچسبه از روی نیمکت بلند شدم.

_چی کار میکنی عوضی؟

_عزیزم. بشین. فقط میخواستم بغلت کنم.

يه بی شعور نسارش کردم و داشتم دور میشدم که کیفمو گرفت.

_ولم کن اشغال. وگرنه جیغ میزنم. 

_تو داد و فریاد بزن. مگه من میزارم دختر به این خوشگلی از دست من فرار کنه.

هر چی تقلا میکردم بی فایده بود.

دیدم آران داره برمیگرده. بیشتر فریاد زدم.

_(پسر):آران کدوم عوضی ایه؟

_حرف دهنتو بفهم روانی.

آبمیوه ها رو رها کرد و به حالت دو سمت من دویید.

پسره تا آران و دید منو هل داد و با کمر افتادم زمین. از درد زیاد به خودم می‌پیچیدم که دیدم آران داره با مشت هایی که هواله صورت اون مردک میکنه خون بالا میاره.

آران : یه بار دیگه ببینم از این غلطا میکنی تضمین نمیکنم صورتت یه جای سالم توش بمونه. 

آران با نگرانی نزدیکم اومد.

آران : سارگل؟ خوبی؟ مردک علاف. چی کارت داشت؟

با من من کنان گفتم : آ آران... به خدا من کاری باهاش نداشتم.

تا خواستم ادامه جملمو بگم دستشو رو لبم گذاشت.

آران : سسسسس. میتونی بلند شی؟

_آره. چیزی نیست.

دست آران و گرفتم. 

من از اونام كه اگه دوستت داشته باشم دنيا مالِ تو ميشه

#ادامه_دارد...🌻

منتظر قسمت های هیجان انگیز بعدی باشید❤😊

😂جُک😂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/19 06:12 ·

ایرانسل در اینده ی نزدیک :مشترک گرامی اومدم سر کو چتون در خونتون خونه نبودی راستشو بگو با همراه اول کجا رفته بودی؟

😂😂😂😂😂😂

گربه دستش به گوشت نمیرسه بش میگه آبجی...

😂😂😂😂😂😂

حل این تمرین به عهدی دانش آموز است.  

  پ نه پ می خواست حل این تمرین بر عهده مادر بزرگم باشه؟

😂😂😂😂😂😂

تو خونه ایم صدای میووووووووووووووووو میاد. خواهرم میگه:صدای گربه است؟ میگم:پـ نـ پـ بروسلیه اومده انتقام بگیره!!!!!!!!!1

😂😂😂😂😂😂

تو کلاس نشسته بودیم معلم داشت خوفناک درس میداد. گفتم اغا میشه برم. wc.. شنقل گف واجبه؟گفتم:پ ن پ مستحبه

😂😂😂😂😂😂

این شوخی ها قصد بی احترامی ندارند 

فقط برای شادی هستند😊🌻♥

 

وداع عاشقی پارت ①①

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/19 06:03 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

#_قسمت_یازده

حوصلم به شدت سر رفته بود. ولی بهتر میدیدم که بشینم تا جلسه شروع بشه.

با دستی که روی شونه هام قرار قرار گرفت، سرمو بالا گرفتم.

نگار بود.

نگار : این چه وضعیه برای خودت درست کردی سارگل؟ قیافتو نگاه کن!

همه دارن خوش گذرونی میکنن تو نشستی زانوی غم بغل گرفتی؟

_ولم کن نگار اصلا حوصله ندارم. 

نگار : اوه اوه. دکتر افشار داره میاد سمتت. من میرم. وا کن اون اخما رو.

چهرمو از روش برگردوندم. 

آران (دکتر افشار) : خانوم وهابی؟ چرا تنها نشستین؟ 

_راحتم دکتر. فقط عجله دارم. متاسفانه فک کنم بعد از مهمونی جلسه رو شروع کنید 

آران : چرا؟ واقعا چه مشکلی دارین؟ همه شادن. اما شما.... 

بعد دست به سینه نشست کنارم و یه کم برام صحبت کرد. 

میون حرفاش فهمیدم که حلقه‌ی تو دستشو میزنه و مجرده و چون با خیلی از خانومها سر و کار داره واسه اینکه کسی پا پیچش نشه حلقه دستش میکنه. 

از اینکه اینقدر راحت حرف می‌زد خوشم میومد. 

بعد با حالت شیطنتی گفت :

خب فک کنم تنها کسی هستی که اینقدر از زنگی شخصیم برات گفتم. این حرفا رو تو قلبت نگه دار. برای کسی هیچ وقت نگو. حالا هم پاشو نبینم نشستی. 

میخوام سر حال ببینمت. 

با این که یه کم راحت تر میتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم اما بازم حال مهمونی رو نداشتم. 

به اجبار لبخند زورکی زدم و تو خونه چرخیدم. خونه واقعا بزرگ و شیک بود. ولی چه جوری تنها زندگی می‌کرد تو این خونه؟!؟ 

داشتم همین جوری قدم میزدم و وسایل خونه رو دید میزدم که با صدای آشنایی برگشتم عقب.

بازم نگار بود. اما این بار با یه پسر قد بلند و زیبا. 

با یه لبخند کمرنگ به نگار اشاره کردم که این پسره کیه؟ 

اونم دستشو آورد بالا و حلقه تو دستشو بهم نشون داد. 

محکم افتادم تو بغلش. 

همین طور که بغلش کرده بودم آروم در گوشش گفتم : شیطون کی عقد کردی؟ حالا ما نامحرم شدیم دیگه! شیرینیش کو پس؟ 

نگار : اوووووووه. چقدر سوال. اولا فقط محرمیم. 

شیرینی نامزدی خودتم دعوتی. نمیخواستم این موضوع و بگم اما چون تو صمیمی ترین دوستم بودی گفتم. 

_ماشالله خوش‌تیپم هستا!

بعد محکم تو بازوم زد و هر دو زدیم زیر خنده. یه چند دقیقه با نگار و نامزدش شاهین گپ میزدیم که دوباره آران نزدیک شد. 

خیلی خاص راه می‌رفت. همیشه جدی و خوش چهره بود. مخصوصا امشب. 

آران : خب خب جمعتون جمعه. فقط منو کم داشتین که منم اومدم. 

واقعا هر کسی با دکتر افشار بود باعث خوشحالی و افتخارش بود. هر وقت آران نزدیک ما میشد کلی چشم ما رو نگاه میکردن. 

انگار ما گفتیم دکتر بیاد پیش ما! تا حالا با هیچ کس اینقدر راحت نبود. 

آران : جلسه دا ه شروع میشه. برید تو حیاط. صندلی ها چیده شده و امادن. 

_باشه. چشم. 

و بعد با لبخند از ما فاصله گرفت... 

#ادامه_دارد...🌻

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌