BIAK PINK

❤BIAK PINK🖤

سخن ارزشمند🍂✔️😊

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 12:41 ·

✨﷽✨

 

✍امام رضا علیه السلام می‌فرماید: 

هفت چیز بدون هفت چیز دیگر، مسخره است: ✔️👇🏻

 

🌸🌈1⃣هر کس با زبان استغفار کند ولی در قلب استغفار نکند، خود را مسخره کرده. 

🌸🌈2⃣ هر کس از خدا توفیق بخواهد و کوشش ننماید، خود را مسخره کرده. 

 

🌸🌈3⃣ هر کس هوشیاری و احتیاط در زندگی بطلبد ولی بی مبالاتی کند، خود را مسخره نموده. 

 

🌸🌈4⃣هر کس از خدا بهشت بخواهد و بر مشکلات عبادت صبر نکند، خود را مسخره کرده. 

 

🌸🌈5⃣هر کس از آتش جهنم به خدا پناه برد ولی خواسته‌های نا مشروع دنیا را ترک ننماید، خود را مسخره نموده. 

 

🌸🌈6⃣ و هر کس به یاد خدا باشد ولی سرعت برای دیدارش نگیرد خود را مسخره کرده. 

 

📗بحارالانوار

💮💮💮💮💮💮

متن🌈🌹🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 12:38 ·

Mom, I definitely should tell you this more often, but I appreciate all you do very much! I love you and hope you 🌈enjoy your special day!

🌈🍁🙂❣️

مامان، من همیشه باید بهت این را بگویم، من تمام کارهایی که میکنی خیلی تحسین می کنم! دوستت دارم و آرزومندم در روز خاصت لذت ببری.❣️🙂🍁🌈

مادر...🙂🌹🌈

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 06:02 ·

امروز روز مادر است و یاد تمام مادر ها در یاد ما...♥

چه آنهایی که کنارمان هستند و چه آنهایی که پر کشیدند🌼🧸❣️

خدایا مادر را بی نقص آفریدی...🌷

بگونه ای آفریدی که در دردناک ترین لحظات زندگی اش لبخند میزند و میگوید حال من خوب است😇🍂

خدایا ! تو خالق این فرشته ای...🌸💘

روز مادر مبارک

حجاب و عفاف😍🦋🕸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 05:57 ·

✍شهید مطهری در مورد انواع پوشش می نویسد:

استفاده زنان از روپوش های بزرگ که بر سر افکنده اند، دو جور بوده است:یک نوع صرفا جنبه تشریفاتی و اسمی داشته است همان گونه که در عصر حاضر، بعضی از بانوان چادری را می بینیم که چادر داشتن آن ها صرفاجنبه تشریفاتی دارد با چادر هیچ جای بدن خود را نمی پوشانند،بلکه آن را رها می کنند . وضع چادر بر سر کردن نشان می‌دهد که اهل پرهیز از معاشرت با مردان نامحرم نیستند واز این که مورد بهره برداری چشم ها قرار بگیرند امتناعی ندارد.🌈

نوع دیگر بر عکس بوده است که زن آن چنان مراقبت،جامه های خود را می گیرد، و آن را رها نمی کند که نشان می دهد که اهل عفاف و حجاب است خود به خود دور باشی ایجاد می‌کند و نا پاک دلان را مایوس می سازد .🍁🌸

 

در کل نتیجه می گیریم که :زنان باید پوششی گشاد و بزرگ،سر و سینه (بدن) را بپوشانند به گونه‌ای که مورد تهییج هوسبازان و مزاحمت آنان قرار نگیرند . ✔️😊♥

#عفاف و حجاب😍🧸

گرامر🌻♥

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 05:23 ·

#گرامر 😍💞🦋

 

🍀ساختار ای کاش(wish)

 

دو حالت دارد:

۱.آرزو چیزی در زمان حال در حالیکه برآورده نمیشه.

 

💐Wish+simple past

 

🌛ای کاش میرفتم

🌴I wish I went

 

🌱ای کاش میخوردم

🌗I wish I ate.

 

🍩ای کاش میدیم

⭐️I wish I saw.

 

🍭ای کاش یکم پول بهش قرض میدادم.

🌈I wish I lent him some money.

 

 

✅آرزوی چیزی در گذشته که برآورده نشده

 

🎬Wish+ perfect past

 

🔹 ای کاش رفته بودم

🌼I wish I had gone.

 

🐳ای کاش خورده بودم

✨I wish I had eaten.

 

🐣ای کاش دیده بودم

🌹I wish I had seen

 

🐋ای کاش یکم پول بهش قرض داده بودم

🌷I wish I had lent him some money.

 

𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉 ↯💖⃢🌸⊱

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

وداع عاشقی پارت ⑧

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/15 05:19 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

بالاخره کلاس تموم شد و با خسته نباشید استاد یه نفس راحتی کشیدم.

نگار با تعجب بهم نگاه می‌کرد.

_چته تو!؟ خوشگل ندیدی؟

نگار : اوه چه از خود راضی. کجا بودی خرس قطبی؟ باز خواب مونده بودی که!

_اصلا به تو چه فضول.

نگار : ادب نداری که. واه واه.

_پاشو بابا. پاشو. اینقدر مزه نریز.

به همراه نگار داشتیم از کلاس خارج می‌شدیم که با صدای استاد افشار برگشتیم سمتش.

افشار : خب خانوم سارگل وهابی. درست گفتم سارگل بودی دیگه.

_بله.

افشار : تاخیر امروز سر کلاس رو به حساب چی بزارم؟

_خ خب...استاد...اصلا هر جور راحتین. بزارین به حساب تنبلی یا علاقه نداشتم به جو کلاس.

بعد یه نگاه جدی ای کرد و یه تار ابروشو بالا انداخت.

افشار : جداً؟ به جو کلاس علاقه ندارین؟

_نمیدونم. خودتون بهتر میدونید. با اجازه من باید برم بیمارستان. دیرم شده.

افشار : نترس. دیر نمیشه.

بعد کيفشو برداشت و با دست به در اشاره کرد که خارج بشیم.

من و نگارم بی هیچ توجهی از کلاس خارج شدیم.

***

تو بیمارستان بودیم. تمام فکر و ذکرم شده بود اتفاقات چند ساعت گذشته.

همین جوری رو یکی از صندلی ها نشسته بودم که با تکونای نگار به خودم اومدم.

نگار : هوووی. سارگل! کجایی؟ 50 بار خانوم شاکری صدات کرد.

_ ای بابا. ببخشید اصلا حواسم نبود. راستی شیرین کجاست؟

ندیدمش!مرخصی گرفته دوباره؟؟!

نگار : چه میدونم والا. خانوم که هر وقت میخواد میره هر وقت میخواد میاد. دکتر افشارم که از دست رفت و اومدای شیرین آسی شده هر دفعه بهش مرخصی میده.

بعد با لحن با نمکی ادامه داد: فک کنم همین جوری ادامه بده کم کم اخراج میشه.

_حالا خودش کجاست؟

نگار : کی؟

_آی کیو! دکتر افشارو میگم.

نگار : هان. فک کنم داره با دکترا صحبت میکنه. کلا خوشن دیگه. خنده هاشون که تا اون ور خیابونم میومد.

_برم که الان خانوم شاکری پوست از سرم میکنه.

ساعت 8 شب بود. خدا روشکر شیفت منم داشت تموم میشد.

يه کش و قوسی به کمرم دادم و رفتم اتاق رِست یه کم استراحت کنم.

بچه ها که دور هم داشتن چای میخوردن.

شبنم : به به سارگل خانوم خوشگل. چی شده چشات قرمز شده!؟!

_ای بابا شبنم جان دارم از خستگی میمیرم. سرم به شدت درد میکنه.

شبنم : وای سارگل؟! نديدی.

_چیو؟

شبنم : هیچی دیگه. دکتر افشار امروز آتیشی بود. نميدیدی چه جوری از مریم دفاع میکرد امروز. 

_از مریم؟ 

بعد زدیم زیر خنده. مریم یکی از پرستارای بخش بود. قد کوتاه و چهره‌ی با نمکی داشت. 

_حالا مگه چی کار کرده بود که دکتر ازش دفاع می‌کرد؟

شبنم : چه میدونم والا. خدا عالم است. اما هر وقت یه گندی میزنه دکتر بی علت ازش دفاع میکنه.

به ساعتم یه نگاهی انداختم. دیگه شیفتم تموم شده بود.

_خب دیگه شبنم جون من میرم. خسته نباشی.

شبنم : سلامت باشی عزیزم.

لباسمو درآوردم و داشتم از بیمارستان خارج میشدم که دیدم دکتر افشار با دکتر سلامی دارن با هم صحبت میکنن.

واقعا دکتر افشار خیلی خوش‌تیپ و خوشگل بود.

يه پلیور قرمز با یه شلوار مشکی که از روش روپوش بیمارستان تنش بود واقعا جذابش می‌کرد.

يه خسته نباشیدی گفتم و با صدای دکتر افشار که گفت همچنین در حال خارج شدن بودم که نگار با لبخند داشت نزدیک من میشد، پاش پیچ خورد و جعبه سنگین دارو ها از دستش افتاد رو سر من. منم سرم گیج رفت و افتادم زمین.

با صدای دکتر افشار که به همراه دکتر سلامی در حال دو نزدیک ما بودن سعی کردم از روی زمین بلند شم...

#ادامه_دارد...🌻

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌

چادرانه❣️🧸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/14 10:34 ·

#چآدرانه ❣

 

برخیز و چادر به سر کن...

و بوی حیاء🍃

و

رایحه ی خوشِ حجاب😇 را در شهر پخش کن انگار...

هربارکه به خیابان می روی

انقلاب می شود❣️🧸

#چادر_یک_سبک_زندگیست🌸

#حجاب_عفاف

#داستانک🌷

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/14 10:24 ·

روزی زنی سوار بر قطار شد...

وقتی در حال سوار شدن بود کفشش در آمد و افتاد و بخاطر سرعت قطار نتوانست آن را بردارد🕸🦋

اون لنگه کفش دیگر را هم در آورد و طوری پرتاب کرد که به کنار کفش قبلی برود🦋🕸

اطرافیان علت این کار را از او جویا شدند...

او گفت: حالا اگر زن فقیری آن کفش را پیدا کند هر ۲ لنگه آن را دارد نه فقط یکی🦋🕸

 

🦋🕸مرحبا🕸🦋

رمان وداع عاشقی پارت ⑦

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/14 07:08 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

 

سارگل : تو رختخوابم غلت میزدم که با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم. با صدای خواب آلود گفتم :

الو! سلام! بفرمایید.

نگار : سلام سارگل. تو هنوز خوابی؟!؟!؟!

_عه؟ مگه ساعت چنده؟

نگار : ماشالله خانووووم. الان که استاد بیرونت کرد بعد میفهمی. 

تا گفت ساعت 10 صبحه عین فنر از جام بلند شدم.

_باشه باشه. الان راه میفتم.

نگار : اوه اوه. استاد اومد سارگل.

_نگار؟ داری شوخی میکنی؟

نگار : نه به جان خودم. میخوای برم بهش سلام بدم بفهمی؟

_چییییی؟ نه نه نه. بدبخت شدم نگار. قطع کننننن. دیرم شد.

نگار : فعلا خرس کوچولو.

_بی مزه.

بعد دکمه قطع اتصال گوشی رو فشار دادم و با سرعت رفتم دستشویی.

يه دستی به سر و صورتم کشیدم و آرایش کمرنگی کردم و خط لبمو پر رنگ. مقنعه رو پوشیدم و یه مانتو و شلوار از تو کمد انتخاب کردم.

کیفمو برداشتم و با سرعت رفتم پایین.

مامان : سلام دخترم. کجا با این عجله؟

_مامان جون چرا بیدارم نکردی؟ دیرم شده.

مامان : خب دیگه پزشکی هم این دردسرا رو داره دیگه.

_چه ربطی داره مامان جااااان؟

در حالی که دنبال کفشام میگشتم مامانم با یه ساندویچ سمتم اومد.

مامان : بیا اینو بخور تو راه ضعف نکنی.

_مااامااان کفشام کوووو؟؟؟

مامان : وا؟ تو جاکفشیه دیگه.

بعد از کلی گشتن پدرم دراومد. اما کفشم پیدا نشد که نشد. يه کفش پاشنه بلند مشکی برداشتم و یه بوس آبدار به گونه‌ی مامانم زدم و از خونه خارج شدم.

سوئیچ ماشینو چرخوندم و با فشار به پدال گاز از خونه دور شدم.

يه 20 دقیقه ای تو ترافیک بودم. واقعا لعنت به این ترافیک.

اینقدر تو ماشین به همه فحش داده بودم که احساس کردم امروز حتما یه سوتی بزرگ میدم.

اما بالاخره رسیدم و با عجله از ماشین پیاده شدم.

با سرعت رفتم داخل.

يه نفس عمیق کشیدم و چند تقه به در زدم.

استاد افشار : بله. بفرمایید.

_س سلام استاد.

يه نگاه به ساعتش انداخت و با یه نگاه نافذی تو چشمام خیره شد. از بس نفس نفس میزدم که سوژه همه بچه ها شده بودم.

با یه اخم جدی و قشنگی به صندلی اشاره کرد که یعنی برم داخل.

منم رفتم رو یکی از صندلی های آخر کلاس نشستم.

استاد افشار جوون بود و ماکزیمم 30_31 سال داشت.

چهره جذابی داشت. خوش‌تیپ و قد بلند بود. 

اما تو دانشگاه قد و چهره‌ی من از همه سر تر بود و شاگرد اول دانشگاه بودم. برای همین استاد افشار زیاد بهم گیر نمی‌داد....

#ادامه_دارد...🌻

 

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌

‌‎‌‌‌

روز مادر🍂🌹

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/13 17:58 ·

روز مادر قرار نیست فقط یه هدیه به مادر بدیم....

قراره خوشحالش کنیم🌸😊✔️

سعی کنید  روز مادر دست مادراتون رو بوس کنید😍این خودش بزرگ ترین هدیه است😇🍁

نکته😍🦋

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/13 07:19 ·

یه نکته هست که شاید بدردتون بخوره🌈🌸

من  خودم عضو یه گروه هستم اسم گروهمون دختران زهرایی هست🌸

حالا بگذریم یه روز معلمون داشتن صحبت میکردن میگفتن باید با چادر دوست بشی که بتونی راحت بپوشیش💗

من اون موقع اصلا چادر رو سرم جا نمیگرفت اما اینقدر تلاش کردم که با چادرم دوست شدم🙂❤

دقیقا مثل کتاب🌼✔️ حالا شاید بعضی وقتا از سرم میوفتاید یا شاید بعضیا مسخره ام میکردن اما خب من مقاومت کردم🌷🍁

دوست دارم یه تشکر ویژه از معلمم بکنم😇🌹ممنونمممم🍂🌻

آی آدم ها🌸🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/13 06:31 ·

آی آدم ها که بر سر ساحل نشته شاد و خندانید🌻♥

یک نفر در آب دارد می سپارد جان🌻♥

یک نفر دارد دست و پای دائم می زند🌻♥

روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید🌻♥

 

نیما یوشج

رمان وداع عاشقی پارت ⑥

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/13 06:17 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

با صدای آلارم گوشیم خواب از سرم پرید. استرس امروزم عجیب نبود. چون هر وقت آران و میدیدم قلبم شروع میکرد به تپیدن.

اونم امروز که قرار بود برای گرفتن حلقه ازدواج بریم بیرون.

يه مانتوی لجنی تا زانو انتخاب کردم و با یه شال همرنگ اون پوشیدم.

آرایش کم‌رنگی کردم و از اتاق خارج شدم.

میدونستم آران باهام تماس میگیره که برم پایین.

اما گفته بود ساعت 10 آماده باشم. الان از ده نیم ساعت گذشته بود.

نگرانیم صد برابر شد.

نکته اتفاقی ب اش افتاده؟

يه دلم میگفت بهش زنگ بزنم به دلم میگفت عجول نباشم.حتما خودش تماس میگیره.

اما نشد که باهاش تماس نگیرم.

بعد از 5 بوق صداشو شنیدم.

صدای جدی ای داشت.

آران : جانم؟

چیزی نگفتم. سکوت و ترجیح دادم.

باز صدای آران بود که سکوت و شکست.

آران : سارگل. ببخشید اگه نشد به موقع بیام. یه اتفاقی افتاده که هر وقت اومدم بهت میگم.

از این لحنش هم ناراحت بودم هم نگران. یعنی چه اتفاقی افتاده؟

_باشه. مشکلی نیست. منم میرم بیمارستان. باشه واسه یه وقت دیگه.

آران : نه. نمیخواد بیمارستان بیای. عصر میام دنبالت. آماده باش.

بعد جمله ای گفت که پر از غم بود.

آران : حواست باشه. خیلی دوست دارم.

با این حرفش لبخند پررنگی روی صورتم نقش بست.

تا عصر به کارام رسیدم. 

اما بازم دلشوره ای بود که نمیدونستم چه جوری رفعش کنم. 

آماده شدم و منتظر آران نشستم. 

صدای موبایلم باعث شد که یه کم استرس و فراموش کنم. 

آران بود. با خوشحالی جواب دادم. 

_الو. سلام. 

آران : سلام عزیزم. بیا پایین. 

منم با عجله رفتم. چشام روش متمرکز موند. یه پیرهن سورمه ای براق با یه شلوار مشکی تقریبا تنگ. 

موهای خوش فرم مشکی. با لبخند از ماشین پیاده شد و منتظرم موند.

_سلام. خسته نباشی.

آران : سلام شیطون. بپر تو ماشین تا دیر نشده.

در ماشین و باز کردم و نشستم.

تو تمام راه میخواستم ازش بپرسم چرا صبح نیومد. اما هر بار که میخواستم بگم نشد.

آران تو صورتم نگاه کرد و بعد خندید.

آران : بگو ببینم چی میخوای بگی که تو گلوت گیر کرده.

یعنی ذهن خوانی می‌کرد. خوب از چهرم فهمیده بود که میخواستم چی بگم.

يه لبخندی زدم که تا بناگوش باز شد.

_میگم آران؟

_جانم؟

_چرا امروز صبح نیومدی؟ یعنی... خب... چی شد که...

تا خواستم سوالمو بهتر مطرح کنم پرید میون حرفم.

_خیله خوب. فهمیدم منظورت چیه عزیزم. نمیخواد سوالتو دوباره بگی.

سر فرصت باید باهات صحبت کنم.

نگران تو صورتش زل زدم.

چشماشو ریز کرد و بهم نگاه کرد. 

آران : عه! این جوری نگام نکن. تحمل ندارم. بعد از گرفتن حلقه میریم یه جایی باهم صحبت کنیم. فعلا ذهنتو درگیر نکن سارگل.

نگاهمو ازش گرفتم از پنجره‌ی ماشین به بیرون خیره شدم.

فک کنم ناراحتیه منو فهمیده بود. اما سکوت رو ترجیح داد. میدونستم قضیه رو برام توضیح میده... 

#ادامه_دارد...🌻

دعای شب🕸🦋🕸🦋

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/12 18:13 ·

خدایا🤲🏻

چه دوستانم و چه دشمنانم....🌻♥

هر آرزویی خوبی که برای من دارند اول برای خودشان بر آورده کن🙂🌈

آمین یا رب العالمین🌸🍂🌸🍂

 

شبتون رویایی و پر از عشق

🌙⏰💤💤

دوستون دارم...