BIAK PINK

❤BIAK PINK🖤

متن آهنگ🌷😊

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/12 10:41 ·

#موسیقی

🎼 قاف

🎙️با صدای : علیرضا طلیسچی 

📋ترانه سرا : علیرضا طلیسچی

🎵آهنگساز : علیرضا طلیسچی 

🎶تنظیم: امیربهادر دهقان

 

بارون اومد و یادم داد تو زورت بیشتره

ممکن هردفه اونجوری که می خواستی پیش نره

خاطرهام داره خواب و میگیره ازم

 

دوری و من دیگه ته دنیام قلبت نوک قله قافه

من که توو زندگیم هیشکی نیست چه دورغی دارم بگم آخه

این همه دوری نه واسه تو خوبه نه من

 

طرف تو بارون نمیاد نمیشی دلتگه زیاد

میدونی چند وقته دلم تورو می خواد

 

اینجوری نکن با من

هی دوری نکن با من

این شوخی خوبی نیست

من بی تو میمیرم واقعا

اینجوری نرو سخته

چرا قلب تو بی رحمه

کی غیر تو با قلبش این حال منو میفهمه

 

موندم با اشک و آهم

با چشمای چشم به راهم

کاشکی میشد یه قیچی میخورد رو خاطرات باهم

 

من دوست دارم این بده

دوریت ازم اینقده که زندم به زور

یه رویای دور

 

اینجوری نکن با من

هی دوری نکن با من

این شوخی خوبی نیست

من بی تو میمیرم واقعا

اینجوری نرو سخته

چرا قلب تو بی رحمه

کی غیر تو با قلبش این حال منو میفهمه

 

اینجوری نکن با من

هی دوری نکن با من

این شوخی خوبی نیست

من بی تو میمیرم واقعا

اینجوری نرو سخته

چرا قلب تو بی رحمه

کی غیر تو با قلبش این حال منو میفهمه

➖➖➖➖➖➖

 

خبر🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/12 08:39 ·

اگه روی ایکون صورتی سمت چپ وب کلیک کنید میتونید به صورت خصوصی باهام صحبت کنید بزنید😇♥

فقط چیزای الکی نگید که بلاک شید😊😍🌷

پاییز🍁🍂

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/12 07:44 ·

افراد زیادی در فصلِ پاییز ، دچارِ نابسامانیِ عاطفی می شوند و قسمتِ اعظمِ این موضوع به کوتاهیِ روزها و هوایِ گرفته و ابریِ این فصل بر می گردد

هوا سرد تر شده ،روابط کاهش پیدا می کند و به تبع آن ، گشت و گذار و تفریحات هم کمتر می شود 

اما به قولی درمانِ هر دردی را باید در همان درد جستجو کرد .

در علمِ روانشناسی ، روشی هست به نامِ (رنگ درمانی) و طبقِ تحقیقات انجام شده اصلی ترین رنگ ها در درمان افسردگی ، رنگ های قرمز و نارنجی هستند 

و پاییز ، کلکسیونِ زیبایی از بهترین رنگهاست

کافیست برنامه ی مدونی برای پیاده روی در روزهای پاییز داشته باشید و برگهای خوشرنگ و زیبای اطرافتان را با اشتیاق و لذت ، تماشاکنید و آرام و آهسته و با تداعیِ خاطراتِ خوب ، در پیاده روهایِ شهر قدم بزنید . قدم زدن ، برای روح و روان انسان ، معجزه می کند 

لباس های با رنگ تیره نپوشید 

رنگ تیره ، استعداد عجیبی در تزریقِ ناامیدی و افکارِ منفی دارد 

خودتان را بیشتر از همیشه دوست داشته باشید و برای حفظِ سلامتی تان از میوه های نوبرانه ی پاییز استفاده کنید

بی حوصله نباشید

هر روز حتی به میزانِ کم ، ورزش کنید ، ورزش روحیه را تقویت می کند 

آبِ بیشتری بنوشید تا در طولِ روز ، احساس نشاط و شادابیِ بیشتری داشته باشید .

و مهمترین مسئله ؛ روابط اجتماعی است ؛

تا حدِ امکان ، ارتباط با اطرافیانتان را حفظ کنید 

اجازه ندهید ذهنتان فرصتِ مرورِ خاطراتِ ناخوشایند و تلخِ گذشته را پیدا کند 

خودتان را مشغول کنید ؛ با آدم هایِ خوب ، با کارهایی که دوست دارید ، با یادگیری ، موسیقی یا هر چیز که حالتان را بهتر می کند 

بجای فکر کردن به مشکلات ، آنها را با تمرکز و تلاش و آرامش ، حل کنید 

برایِ افزایشِ بینش و انسجامِ فکری ، زمان هایی را کتاب بخوانید و با دوستانتان تبادلِ عقیده داشته باشید 

پاییز ، چالشِ خوبی ست تا آدم ها یاد بگیرند ؛ برایِ خوشبختی ، باید از خودشان شروع کنند 

کتاب بخوان 

شاد باش 

ورزش کن و

قدم بزن 

پاییز ، معجزه ی زیبای آفرینش است🦋🍁🍂

چه کسی میداند؟ 🦋🕸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/12 07:34 ·

چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود

تنهایی

🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋

چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در 

فردایی

پیله ات را بگشا

تو به اندازه پروانه شدن زیبایی

🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋

رمان وداع عاشقی پارت ⑤

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/12 06:59 ·

#وداع_عاشقــی

#_قسمت

امشب یکی از بهترین شبای زندگی من بود. باور کردنش برام راحت نبود.

دکتر آران افشار یکی از سرشناسای جراحان قلب...

خواستگاری من اومده باشه. 

قبلا فکر میکردم ازدواج کرده. اما باورم غلط از آب دراومد.

شب با همین افکارات خوابم برد....

لباسمو پوشیدم و با سرعت از خونه خارج شدم.

بازم دیر کرده بودم.

خدا رو شکر میدونستم که حداقل آران بهم گیر نمیده و اذیتم نمیکنه.

با لبخند به آران فکر میکردم. عین دیوونه ها پشت فرمون لبخند میزدم که بالاخره رسیدم بیمارستان.

نفسمو تو سینه حبس کردم و رفتم داخل.

همه مشغول کار بودن و سلامشون جز با یه لبخند کوتاه همراه نبود.

نگار باز دوباره در حال حرف زدن با گوشیش بود.

خواستم یه کم اذیتش کنم.

دستام به خاطر پانسمان بیمار قبلی خونی شده بود و هنوز پاک نکرده بودم. یعنی اومده بودم تا بشورمش که تصمیم گرفتم یه کم بخندم.

دستمو روی سینم گذاشتم و خودمو مثلا از روی صندلی گرفتم. صدامو نفس نفس زنان نشون دادم.

_ن نگار...

نگار که متعجب برگشته بود سمتم گوشیو رها کرد و داد زد.

نگار : چ چی شده سارگل؟ این چه بلایی سرت اومده؟

تا خواستم براش توضیح بدم به حالت دو از اتاق خارج شد.

بد بخت شدم. الانه که بره همه رو خبر کنه.

کاشکی این کار و نمیکردم.

نشستم روی صندلی. از استرس اینکه الان همه دکترا و پرستارا بیان بالا سرم خندم گرفته بود.

داشتم به این موضوع فکر میکردم که در اتاق باز شد و آران با استرس خودشو انداخت داخل اتاق.

خانوم شاکری و نگارم پشت سرش وارد اتاق شدن.

يه برانکاردم آورده بودن.

اما نگاه آران متعجب بود. با چهره‌ی نافذی سرتابالای منو بررسی کرد.

يه لبخند طولانی زد و گفت : فکر می‌کنم ایشون از منم سالم ترن.

خانوم سهیلی ما رو سر کار گذاشتین؟

نگار که من من کنان به من نگاه می‌کرد گفت : ب به جان خودم لباسش خونی بود. خ خودشو از صندلی گرفته بود. نفس نفس میزد.

منم نمیتونستم جلوی خندم و بگیرم برای همین ادامه دادم : نگار جونی میخواستم یه کم اذیتت کنم. نمیدونستم بی جنبه بازی درمیاری و همه رو خبر میکنی؟

آران که تا اون لحظه فقط شاهد حرفامون بود یه نگاه به من کرد.

آران : منظورت از همه کی بود دقیقاً؟

_چیزه... خب... منظورم خانوم شاکری و بقیه افراد پشت سرتون بودن.

آران : حالا شد. نبینم دیگه به دکتر جامعه بگی همه.

و بعد با خنده از اتاق خارج شد.

نگار که تا اون لحظه آتیشی شده بود یه چشم غره ای به من کرد و رفت.

با رفتنشون هنوز به آران فکر میکردم که تا قضیه مثلا چاقو خوردن منو فهمیده بود چه جوری وارد اتاق شد.

از اینکه نگران بود حس خوبی داشتم. اما با خودم گفتم تو این بیمارستان خیلیا شاید تا بفهمن منو آران ازدواج کردیم یه بلایی سر من یا...

#ادامه_دارد... 🌻

کتاب🔥🇮🇷

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 15:52 ·

کتاب تخت خوابت را مرتب کن🎈🌹

اثر:دریاسالار ویلیام اچ.مک ریون است😄✔️

این کتاب یکی از پر فروش ترین کتاب های نیویورک تایمز در سال 2017 بوده🌻😍

 

چیز های کوچکی که میتوانند زندگی آن و شاید دنیا را تغییر دهند🌸🙂

این کتاب دارای ۱۰ فصل است💯🔹🔸

عجب دختریه😃🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 15:42 ·

سوال یک دختربچه 

۹ساله شیعه ازمدیر خود

که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند🙆👀💫

 

 

ما درکلاس ۲۴نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره

به من میگه : 

خانم محمدی ، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه . . . 

وبه بچه ها میگه: بچه ها ، گوش به حرف مبصر کنید ، تا برگردم .

شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت وکسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد ، آیا پیامبر(ص) ، به اندازه معلم ما ، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه . . . اسلامی به هم نریزد ؟!

جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولی ات بیا کارش دارم ، 

دانش آموز رفت وفرداش با دوستش اومد. 

مدیرگفت: پس چرا ولیتو نیاووردی ، مگه نگفتم ولیتو بیار ؟ دانش آموز گفت: این ولیه منه دیگه .

مدیر عصبانی شدوگفت:

منظور من از ولی سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو آوردی؟

دانش آموز گفت: نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سرپرست ، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست . 👌🏻

بنازم به این بچه شیعه .   

 

#یاعلی

#یامنتقم

عــ♥️ــشق حـــسیـــ📿🕌ـــنی

شیراز....😍

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 11:36 ·

ارگ کریم خان😀

یادم میاد پارسال از طرف دارالقران پایگاه هوایی شیراز قرار بود بریم یه گردش 😊🌷

رفتیم ارگ کریم خان...

فضای داخلش خیلی قشنگ بود😍🔥

جاتون خالی....

محوطه بزرگ و زیبایی داشت...

حتی بیرونشم خیلی قشنگ بود...

عکس پایین رو ببینید🙂👇🏻

 

شعر🌷❤

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 11:22 ·

یه شعر قشنگ از حافظ هست که تو بیت اولش میگه:

 

واعضان کین جلوه در محراب و منبر میکنند🌷

چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند🌷

 

 

#داستانک

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 07:53 ·

یک روز پیر مردی سوار اتوبوس شد.... 

تو اتوبوس یه دختر بی حجاب رو دید  بهش گفت: دخترم این چه حجابی که داری همه ی موهات بیرونه😕

دختر با پررویی گفت: تو نگاه نکن

بعد از چند دقیقه پیرمرد کفشش رو درآورد و بوی جوراب در فضا پیچید🙊

 دختر با صدای بلند گفت: این چه کاریه که می کنی خفمون کردی😫

پیرمرد گفت: تو بو نکن🙂

 

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

تا الان نهی از منکر به این قشنگی ندیده بودم❤🌻

زبان مبتدی🌻❤

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 07:32 ·

Stationary⇓ ⇓لوازم تحریر

 

🖊Fountain pen

💕خودنویس

 

✏️Nib

💕نوک

 

🖇Pen holder

💕جا قلمی

 

🖍✏️Colored pencil

💕مدادرنگی

 

🖍Crayon

💕مدادشمعی

 

📔Loose_leaf book

💕کلاسور

 

📒Spiral book

💕دفترسیمی

 

🗞Gold leaf

💕زر ورق

 

📁Card board

💕مقوا

 

🔖Stapler

💕منگنه

 

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

#مبتدی

وبمونـــ رو به دوستانـ و آشنایانتونـ معرفیـ کنید و پستامونـ رو به اشتراکـ بزارید (❁´◡`❁)*✲゚* 😊🌸

 

 

زبان انگلیسی😀🇬🇧

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 07:11 ·

😊اگه ی نفر بهتون گفت"Thank You"

در جواب چی بگیم؟؟ 

 

👌 You're welcome.

👌 You got it.

👌 Don’t mention it.

👌 No worries.

👌 No problem.

👌 Not a problem.

👌 My pleasure.

👌 It was nothing.

👌 I’m happy to help.

👌 Not at all.

👌 Sure.

👌 Sure thing.

👌 Anytime.

👌 Not at all.

👌 Never mind.

👌 It's no bother.

👌 It's nothing.

👌 It's all right.

#کاربردی

 

𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉🌸💕😊

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

قول بده.... ❤

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 07:08 ·

قول بده...

نگران اتفاق هایی باشی که

اخلاق و فرهنگ فردی و اجتماعی رو زیر پا میگذاره😄

همین....🌻❤

 

و گرنه مراقب خودت و حال خوب خودت باش🌼🌸

 

دختر ایرانی🇮🇷

رمان وداع عاشقی پارت ④

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 05:10 ·

#وداع_عاشقــی

#_رمان

#_قسمت_چهارم

رفتم تو آشپزخونه و سینی چاییا رو آماده کردم.

صدای آران میومد که داشت صحبت می‌کرد.

به جرأت میتونم بگم زیبا ترین صدای مردونه ای بود که تا حالا شنیده بودم.

فضولیم گل کرده بود که مامانم صدا زد چایی رو ببرم.

از بس استرس داشتم که نفهمیدم چه جوری رفتم پایین.

تا پامو تو پذیرای گذاشتم همه نگاها سمت من چرخید.

اما آران با لبخند همیشگی به بدن پر استرس من نگاه می‌کرد.

چایی رو به مادر و پدر آران تعارف کردم به به مادر به پدر خودم و در نهایت به آران.

موقع برداشتن چایی چند ثانیه ای تو چشمام ثابت موند.

سینی چای رو روی میز گذاشتم و نشستم روی یکی از صندلی های کنار مادرم.

مادر آران منیژه خانوم قد بلند و با یه چال گونه کنار لپش چهره‌ی جذاب و قشنگی داشت. 

منیژه : خب اگه اجازه بدید این دو تا جوون برن و به قول ما قدیما سنگاشونو وا بکنن.

مامان من که با یه لبخند یه بار به من یه بار به آران نگاه می‌کرد گفت : بله. خب دیگه پاشین برین یه جا که راحتین حرفاتونو بهم بزنین.

آران در کمال‌ خونسردی به من اشاره کرد بلند شم و بریم یه جای دِنج و خلوت.

_خب؟ تو اتاق من یا...

نذاشت حرفمو ادامه بدم. به حالت فکر کردن دستشو روی پیشونیش گذاشت.

آران : خب حياط بهتر و بزرگتره. پیشنهاد من اینه که بریم داخل حیاط.

منم با پیشنهادش موافقت کردم و رفتیم روی تاب نشستیم.

به تاب تکیه داده بود و کتشو توی دستش گرفته بود.

با حرکت آهسته تاب عقب و جلو میرفتیم.

يه چند ثانیه ای تو سوکت پیشه کرده بودیم.

اما آران سکوت و شکست...

آران : خب خب خانوم دکتر من. فکر میکردی الان من اینجا باشم؟ من تا حالا عاشق نشدم. اما یه بار عاشق شدم. اونم خیلی بدم عاشق شدم. 

_چی؟ خب عاشق کی شدین؟ 

دیدم خنده‌ی کوتاهی کرد و تو صورتم خیره موند. 

آران : خب نمیتونم بگم. شاید ناراحت بشی. 

يه چشم غره ای رفتم و رومو ازش برگردوندم.

آران : خب.... چه جوری بگم.... 

دیدم داره به آسمون نگاه میکنه. مثلا خودشو به اون راه زده. 

آران : عاشق.... تو. 

با این حرفش لبخندی زدم که باعث نمایان شدن دندونام شد. 

آران : میدونستی وقتی میخندی خیلی خوشگل میشی؟ 

باز دوباره خجالت...

يه چند دقیقه ای با هم صحبت میکردیم. میون صحبتامون خنده هم حاکم میشد. 

آران : خب فک کنم چیزی برای گفتن نمونده نه؟ 

_نه. همه گفتنی ها رو گفتیم. 

بعد یه چشمک زد و به سمت در ورودی اشاره کرد. 

داشتیم میرفتیم داخل که گفتم :ببخشید شما عادتونه که چشمک بزنین؟ 

خودشم از این حرفم خندش گرفته بود. 

کتشو داد به اون دست دیگشو در حالی که کفششو در میاور گفت : عادت نیست. فقط برای اونایی که دوسشون دارم چشمک میزنم. 

چیه بده؟ 

سرمو به چپ و راست تکون دادم. کنارش احساس خوبی داشتم. 

تعارف کرد که اول من برم داخل. منم با ناز و عشوه ای رفتم داخل. 

واقعا پیراهن چسب سفید خیلی بهش میومد. 

خونواده ها ما رو دیدن دست زدن و با مبارک باشه‌ی آقا فریبرز بابای آران عشق بین منو آران شروع تازه ای گرفت. 

داشتیم روبوسی میکردیم که آخرين کسی که باهاش خدافظی کردم آران بود. 

آران : تو بیمارستان چیزی از رابطمون به کسی نگو. 

و بعد دوباره چشمک زد. 

میخوام بچه ها رو غافلگیر کنم. 

منم سرمو تکون دادم با یه لبخند ازش خداحافظی کردم. 

#ادامه_دارد...🌻

 

 

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌

آموزش زبان🌸❤

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/11 04:30 ·

Useful Sentences and Idioms 

✅جملات و اصطلاحات مفید:

 

❦ ═══ •⊰❂⊱• ═══ ❦

 

💕My heart sank into my boots.

[مای هارت سَنک اینتو مای بوتس]

ناامید شدم / دلسرد شدم

 

🏄🏻‍♀Practice makes perfect.

[پرَکتیس مِیکس پِرفِکت]

کار نیکو کردن از پر کردن است.

 

💕The noise woke me up.

[ذِ نُیز وُک می آپ]

سر و صدا بیدارم کرد.

 

🏄🏻‍♀It all depends on you.

[ایت آل (اُل) دیپِندز آن یو]

همش به تو بستگی دارد.

 

💕Don't butter me up.

[دُنت باتِر (بادِر) می آپ]

هندونه زیر بغلم نذار.

 

🏄🏻‍♀He is a yes-man.

[هی ایز اِ یِس مَن]

از اون "بله قربان"گوهاست.

 

💕Who is behind?

[هو ایز بی هایند]

پشتش به کی گرمه؟

 

🏄🏻‍♀He turned pale.

[هی تِرند پِیل]

رنگش پرید.

 

💕Take my word.

[تِیک مای وُرد]

حرف مرا بپذیر.

 

🏄🏻‍♀Words fail me.

[وُردز فِیل می]

زبان از بیانش عاجز است.

 

𝑳𝒆𝒂𝒓𝒏.....🚗......𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉 ↯💖⃢🌸⊱

وبــــ ꕥ خوشملمونـ👇🏻😍⃟..͜

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.❥⇡↯『http://yddiihjsatsyjklu.blogix.ir/ 』⇡↯❥

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

جمعه.... 🌼🌸

ثنا نجاتی ثنا نجاتی ثنا نجاتی · 1399/11/10 13:57 ·

"جمعه" روزی نیست که فقط بخواهیم به شب برسانیم و تمامش کنیم؛

جمعه روز "دوست ‌داشتن" و

"دوست‌ داشته ‌شدن" ‌است!

همان روزی که باید تمام کاستی‌هایِ هفته‌ای که گذشت را جبران کنیم...

جمعه‌هایمان را هدر ندهیم،

حیف است، خدا را خوش نمی‌آید...